شهید علیرضا قربانی محمدآبادی

   ١٠٨٣
   قربانی محمدآبادی
   علیرضا
   عبدا...
   
   سرباز وظیفه
   ١٠ خرداد ١٣٤٧
   ٢٨ تیر ١٣٦٦
   سومار تپه ۴۰۲
   رزمنده
 
 
توضیحات

 

زندگینامه شهید علیرضا قربانی

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

آغاز سخن بنام خدای شهیدان و صادقین اینجانب زهرا حیدری‌هائی مادر شهید علیرضا قربانی محمد آبادی می‌خواهم خلاصه‌ای از زندگی نامه شهیدم را برای شما بازگو کنم. در سال 1342 بود که امام رحمت الله علیه را از شهر مقدس قم به ترکیه تبعید نمودند با شنیدن این خبر خیلی متأثر شدم و گریه کردم ما در منزل رساله کوچکی از امام را داشتیم که در آن عکسی از ایشان چاپ شده بود و من به عکس نگاه می‌کردم و می‌گریستم در همان شب در خواب دیدم که در حیاط منزل تاب باری بر پا کردم چهار دختر و پسر و خود من دور آن تاب را گرفته و پسر کوچکتر را در آن تاب میدادم ناگهان صدای در آمد و رفتم در را باز کردم کسی را ندیدم وقتی برگشتم آن پسر کوچکم را ندیدم از بچه‌ها پرسیدم بچه چی شد آنها گفتند نمی‌دانیم از خواب بیدار شدم و هیجان زده بودم و برای خودم اینگونه تعبیر خواب کردم که من دارای شش فرزند خواهم شد که کوچکترین آنها را خداوند از من خواهد گرفت. درحالی که من در سال 1342 فقط یک پسر و دو دختر داشتم علیرضا در دهم خرداد سال 1347، یعنی پنج سال بعد به دنیا آمد زمان به سرعت می‌گذشت و علیرضا بزرگ و بزرگتر شد و تا کلاس نهم درس خواند او خود را آماده برای رفتن به سربازی کرد و دفترچه آماده به خدمت گرفت که برای دو سال بعد نوبت برایش زده بودند درست زمان پذیرش قطعنامه 598 بود ولی علیرضا با مشورت پدرش آقای عبدالله قربانی قرار شد داوطلبانه به سربازی برود او به پادگان حر رفت و از آنجا به پادگان چهل دختر در شاهرود اعزام شد و پس از پایان دوره آموزشی به هوابرد شیراز و از آنجا به منطقه جنگی سومار رفت در زمان خدمت در منطقه ما با نامه در تماس بودیم تا اینکه ایشان در عملیات کربلای 9 مجروح و به تهران منتقل شد و در بیمارستان نیروی دریائی بستری گردید پس از بهبودی نسبی مجدداً به منطقه جنگی رفت ولی قبل از رفتن به دوستانش گفته بود نگران درد پای من نباشید که هفته دیگر خوب می‌شود و باز می‌گردم و پدرم نهار، به شما آبگوشت میدهد ولی شب چلوکباب خواهید خورد البته این مطلب را دوستانش درست پس از خوردن شام شب غریبان برای ما تعریف می‌کردند وزار زار گریه می‌کردند و میگفتند ما حرف او را به شوخی گرفته بودیم تا اینکه، درست یک هفته بعد از رفتن به منطقه، بعلت بمباران توسط دشمن، در تاریخ 27/4/66 تپه 402 سومار به شهادت رسید و روز جمعه بود که از طرف معراج شهدا آمدند و شماره تلفنی به آقای قربانی پدر شهید دادند ولی خودشان تماس گرفتند و گفتند که به معراج شهدای ارتش بیایم من و پدرش به همراه یکی از دوستان آقای قربانی رفتیم وقتی نزدیک به معراج شدیم انگار دیگر جانی برایم باقی نمانده بود و توان رفتن نداشتم در آن وقت گفتم یا امام زمان(عج) شکر که حاجت مرا دادی توانش را هم بده، در آن موقع بود که جانی تازه گرفتم. جلوی درب معراج پرسیدند چه می‌خواهید گفتیم شما با ما تماس گرفتید من مادر و ایشان پدر علیرضا قربانی است که در منطقه سومار، هوابرد شیراز خدمت میکند هستیم سپس ما را بر سر تابوت پسرم بردند دیدم که صورت به سمت چپش است  گویی با بهشتیان در حال شوخی کردن به نر می رسید در ضمن مطلبی قابل خواندن دارم که خالی از لطف نیست. ساعت 10 صبح بود در همان روز جمعه که از طرف معراج شهدا با ما تماس گرفتند ولی هر جمعه در مسجد الهادی خیابان مالک اشتر دعای ندبه، برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان (عج) برگزار میشود و من خادمه آقا، سفره پذیرایی را پهن می  کردم و همین طور پذیرایی می‌کردم یکی از خانمهای مجلس گفت حاجیه خانم میخواهی تمام ثواب را خودتان جمع کنی گفتم شماها کمک نمی‌کنید او گفت حاجیه خانم دیشب شب جمعه خواب شما را دیدم من گفتم خیر است انشاءالله گفت خواب دیدم همه خانمهای مسجد با چادر در جلوی مسجد ایستاده اند ولی شما با پای برهنه به آن طرف خیابان می‌روی من به شما گفتم چرا کفش به پا نکرده‌ای، شما گفتید مگر نمی‌بینی آقا امام زمان (عج) آنطرف ایستاده، می‌روم تا سلام و عرض ادب کنم و حاجتم را بگیرم خیر است انشاءالله در ضمن باید گفت که ما خانواده مذهبی و هیئتی هستیم و من مداح اهل بیت هستم و علیرضا با شهد حسینی بزرگ شده و در راه خمینی (ره) شهید گردید با توفیق روز افزون برای خدمت گذاران به امام و رهبری و درود به دوستداران ولایت فقیه و ولی امر مسلمین

التماس دعا