زندگینامه شهید ناصر فلاحتی مروست
به نام خدا
شهید ناصر فلاحتی در 20 بهمن ماه 1344 در تهران به دنیا آمد. ناصر از همان بچگی، شاد و دل زنده بود و در هر جمع و محفلی وجودش باعث گرمی و نشاط آن جمع بود و در خانه کمک حال افراد خانواده و از هیچ کاری دریغ نمی نمود. پشتکار عجیبی در کارها داشت جاذبهای خاص در رفتار و گفتار و اعمالش وجود داشت و همیشه بین دوستان بود شهید ناصر فلاحتی دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان را با نمرات خوب طی کرد او بیشتر عمر کوتاهش را به یادگیری و به دست آوردن علم و دانش می پرداخت. از سنین کودکی با قلبی پاک و خالص به مسائل مذهبی و عبادی می نگریست و در حد توانائیش، در انجام مسائل اسلامی تا زمان شهادت وفادار بود.
شهید ناصر از وقت خود حداکثر استفاده را میکرد و تمام وقت خود در فعالیت و جوشش بود و بعد از کلاس درس در بسیج مسجد الهادی(ع) در زمینههای مختلف مذهبی فرهنگی و نظامی فعالیت میکرد تمامی دوستان و آشنایان واقف به این مسئلهاند که او فردی اهل عمل کردن بود نه اینکه فقط شعار بدهد و به خاطر اخلاصی که در عمل داشت در همه کارها موفق بود و مشکلات را به راحتی حل میکرد و صله رحم او هیچ وقت قطع نمی شد و به طور مداوم به دیدار فامیل و دوستان میرفت. صداقت درونی وی به خدایش، باعث هدایت به راه راستش بود و از اول هم با دشمنان انقلاب اسلامی، اعم از چپیها، ملیگراها، منافقین و گروهکهای آمریکایی مخالف بود و اعمال و کردارشان را رد میکرد و اوج مبارزاتش برعلیه منافقین در زمان بنیصدر فراری و زمانی که منافقین و تمامی گروهکهای وابسته به ابر قدرتها، که دست در دست هم، جنگ مسلحانه به راه میانداختند. شهید در راه این مبارزه تمامی سختیها و ناملایمات را به جان خرید و شب و روزش تلاش میکرد به طور افتخاری در قسمت فرهنگی کمیته مستقر در کلانتری 13 خدمتی فعال داشته باشد.
در اوایل تابستان 1361 با توجه به اینکه برادرش در جبهه مشغول خدمت بود راهی جبهه شد با اینکه اطرافیان به او میگفتند صبر کن برادرت بیاید بعد تو برو. ولی این مطلب در وجودش بود که هر کس مسئول خودش است و در جواب میگفت او برای خودش رفته است و من هم برای خودم میروم.
مسلماً جلوی این عزم و اراده و اشتیاق را نمیتوان گرفت مدت 3 ماه با دوستان بسیج در حوالی اهواز بودند و هنگامی که مأموریتشان تمام شد شدیداً ناراحت بود که چرا در عملیات و حملهای نبوده است. دگربار اوایل تابستان 62 به جبهه رفت اینبار به کربلای غرب رفت و تا زمان شهادت 13/8/62 در همان جبههها بود عجیب است این یاران وفادار حسین زمان همیشه در نامه و صحبتهایش میگفت ما نباید مانند کوفیان امام را تنها بگذاریم.
همچنین که در قمستی از وصیت نامه ذکر میکند: (رهسپاریم با خمینی تا شهادت)
به تشویق و اسرار او دوستانش بیشتر به جبههها میرفتند و میماندند. و در شب جمعه 13 آبان ماه 1362 در مرحله سوم عملایت والفجر4 در ارتفاعات کانیمانگاه (پنجوین عراق)، زمانی که خط دشمن صهیونیستی را شکستند به پیش روی خود ادامه میدادند که ناگهان به وسیله نارنجک یکی از کفار بعثی، از ناحیه سمت چپ پهلو به شدت مجروح شد و همرزمان او را برای بستن و مداوای جراحت به داخل سنگری میبرند و بالاخره صبح روز جمعه ساعت 5 به شهادت میرسد. و چه شیرین است گفتارش در وصیتنامه:
(چه لذتی دارد روز جمعه در بهشت همگی به مهمانی خدا رفتن.) تمامی دوستان و فامیل به این مسئله واقفند که تنها شهادت میتوانست برازنده قامت استوارش باشد. والسلام.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
مادر شهید ناصر فلاحتی مروست می گوید
ناصر زياد از جبهه برايمان نمي گفت و هر بار که از او مي پرسيديم چه خبر از جبهه، مي گفت: مامان چي مي خواي بدوني؟ اونجا چيزهايي هست که اينور اصلا وجود نداره، هوايي داره که وقتي بري و بهت بخوره ديگه نمي توني نري هميشه وقتي مرخصي هستم لحظه شماري مي کنم تا زودتر برگردم به جبهه. از خصوصيات اخلاقي اش که بسيار مهربان بود وقتي مي خواست بياد خونه از سر کوچه تا برسه به خونه کلي طول مي کشيد چون اگر کسي خريد مي کرد به او کمک مي کرد تا وسايلش را به خانه برساند. آخرين بار هم که مي خواست به جبهه بره با دوچرخه اش به خانه همه فاميل رفت از نارمک گرفته تا قلعه مرغي و ... و با همه خداحافظي کرده بود و از همه حلاليت خواسته بود. با خود ما هم که خداحافظي مي کرد صورتش بقدري زيبا شده بود که من خودم گفتم ناصر اين بار فکر کنم برنگردي و گفت مامان خدا از دهنت بشنوه آرزوي من همينه. تمام فاميل مي گفتند لحظه شهادت او رسيده است. از همه حلاليت خواست و صورتش نور عجيبي داشت و او رفت.
ناصر و رضا هر دو در انديمشک در جبهه بودند يکروز رضا به مرخصي آمد و از او حال ناصر را پرسيديم گفت موقع آمدن او را نديدم که خداحافظي بکنم. خلاصه بعد از دو ساعت متوجه شديم در مي زنند در را باز کرديم و ديديم ناصر آمده وقتي ساعت آمدنش را گفت هر دو برادر متوجه شدند که با هم در يک قطار بودند و رضا که به خانه آمده بود ناصر مانده بود تا کمک کنه زخمي ها را به بيمارستان برسانند بعد خودش به خانه آمد.
وصيت نامه بنده حقير ناصر فلاحتي
بسم الله الرحمن الرحيم
والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
بنده ناصر فلاحتي گواهي مي دهم بر وحدانيت خداوند يکتا و رسالت نبي اکرم او محمد مصطفي (ص) و با ايمان به روز معاد، روز برانگيخته شدن تمامي انسانها در پيشگاه عدالت. و با اعتقاد به امامت ائمه عدل از علي (ع) تا مهدي (عج) و التزام دارم به عدل خداوندي همتا. آيا ما، نبايد دنبال رو و شيعه حسين (ع) باشيم؟ مگر حسين چه مي گفت، مي گفت که من خروج کردم و قيام براي امر به معروف و نهي از منکر، من آمدم که بگويم مسلمانان تا به کي زير بار ظلم زندگي و اگه نداي هل من ناصر ينصرني از کربلا بگوش مي رسد آماده حرکت باشيم از اين رهروان عقب نمانيم، و مگر نگفته اند که حسين مصباح الهدي و سفينة النجاة است و چرا از اين کشتي و چراغ، نجات و هدايت محروم باشيم، ياراني داشتم زودتر از من به خدا پيوستن و لذت لقاءالله را چشيدند. چون خود پيامران محمد(ص) فرموده است که شهيد نظر مي کند به وجه الله و چه لذتي دارد، يکي از چيزهائي که برابر بهشتيان پيش از خود بهشت ارزش دارد، همجوار بودن با خداست لذت همسايگي با محمد (ص) است، زوال ناپذيري بهشت است و روز جمعه در بهشت همگي به مهماني خدا رفتن است و چه شيرين است ملاقات معشوق و ديدن روي معبود و در او حل شدن و براي او بودن و همه چيز را بخاطر او فدا کردن. دنبالش دويدن، بسويش رفتن، مخلص بودن. آيا شما هم احساس مي کنيد که چه لذتي است، اي صاحب نفس مطمئنه بيا پيش خداي خودت، بيا، بيا، آري لذت وصل را فقط عاشق مي فهمد و مگر خودش نگفته است ( حديث قدسي ) هر کس که مرا طلب کند، پيدايم مي کند، هر کس مرا پيدا کند، مرا مي شناسد، هر کس مرا بشناسد، دوستم دارد و هر کس دوستم بدارد عاشقم مي شود و هر کس عاشقم بشود، عاشقش مي شوم و هر کس عاشقش شوم او را مي کشم و هر کس را که کشتم، پس خونبهاي او بر من است و هر کس ديه او بر من باشد پس من خود ديه او هستم .
حال از همه عاشق تر کيست، کيست که به مقام نفس مطمئنه رسيده است، آن حسين جماران، آن خميني، آن کلمه محبوب قرن، آن نائب عام امام زمان (عج)، آن ولي فقيه، آن پير نستوه، آنکه بي عشق او نتوان عاشق مهدي شد و مائيم رهسپاريم با او تا شهادت، مائيم امت او، مائيم سربازان گمنام او، مائيم فدائيان ره سرخ او و بگويم از دشمن خونخوار، از امپرياليست، تو اي امپرياليست، اي خونخوار تاريخ، بدان که ملت مظلوم اسلام پشتت را بر زمين مي کوبد و بر دل سياهت با گلوله هاي آتشين نقش مي بندد که نصر من الله و فتح قريب و تمامي توطئه هايت را زير گامهاي سرخ خويش لگد کوب خواهيم کرد. و بر تمامي دوستانم وصيت مي کنم که از خط امام پيروي کنند، نه جلو بروند و نه عقب بمانند و از تمامي دوستان حلاليت مي طلبم و از تمام غيبتها و تهمتها مي گذرم ولي از کساني که مانع از فعاليت هر چه بيشتر من در راه خدا شدند در پيش بارگه عدل الهي نمي گذرم و بر مادرم سلام مي رسانم و آرزوي صبر جزيل برايش دارم و اميدوارم که مرا حلال کند و به پدر عزيزم مي گويم که اگر گاهي موجب رنجش او شدم مرا به بزرگي خودش ببخشد. برادر گرامي رضا، فوق العاده از نصايح شما در طول زندگي تشکر دارم و از خواهر محبوبم استدعا دارم که حلالم نمايد و از برادر کوچکم نيز حلاليت مي طلبم و در ضمن يک ماه روزه و يک ماه نماز برايم بخوانيد.
والسلام علي و من اتبع الهدي 27/3/62 بنده حقير تو ناصر فلاحتي