شهید محمد فرهاد پور

   ١٠٧٨
   فرهاد پور
   محمد
   محمود
   
   محصل
   ١٩ آبان ١٣٤٧
   ٢١ آبان ١٣٦٦
   سردشت درپازا
   رزمنده
 
 
توضیحات

 

 زندگی نامه شهید محمد فرهادپور (نوشته خود شهید)

بسمه تعالي

 

 امروز چهارشنبه مصادف با هفتمين روز از ماه مبارك رمضان است.

 با عرض سلام و درود بيكران بر شهيدان راه حق و ايثارگران بسيجي رزمنده كه راه صدساله عبادت و بندگي را يك شبه طي نموده اند.

 زماني كه به اين دنيا چشم گشودم نوزادي بودم كه هيچ نمي دانستم ولي مي خواستم بدانم گناهي در نامه اعمالم وارد شده بود و براستي گناهي نمي دانستم و زماني كه به مدرسه پا نهادم و كم كم با علم آشنائي جزئي پيدا كردم و زماني كه به كلاس پنجم دبستان رسيدم سال 1357 مصادف با ايجاد انقلاب در ايران بود و من آنزمان مردم را مي ديدم كه گاهي در خيابانها دور هم اجتماع مي كنند و در خيابانها شعارهائي بر ضد دولت شاه مي دادند آنزمان من بعلت سن كم خوب از اين تظاهرات چيزي نمي فهميدم و فقط يادم مي آيد كه يك مشروب فرشي را در نزديكي محل ما ويران كردند و به بانكها حمله مي كردند و مي ديدم كه چطور افراد جلوي سربازان به آنها شليك مي كردند و عده اي شهيد مي شدند خوب يادم مي آيد كه بر روي پارچه هاي سياه با رنگ سفيد نوشته بودند "درود بر شهيدان خدا" يا مي نوشتند "درود بر شهيدان راه حق و آزادي" در آن زمان براي من بسيار سخت بود و از خود سئوال مي كردم شهيد يعني چه يعني كي، و كلمات تظاهرات، شعار، انقلاب و بسياري ديگر از كلمات را معنايشان را نمي دانستم بياد دارم كه وضع نفت در سال 1357 خوب نبود و روزي در كلاس يكي از معلمانمان گفت "تقصير شما است چرا داخل خيابان راه افتاده ايد و مرگ بر شاه مي گوئيد و به خاطر همين است كه نفت خيلي بسختي بدست مي آيد " من در آن لحظه نمي دانم چرا ولي مي خواستم بلند شوم و به او دشنام دهم خلاصه كم كم داشتم انقلاب را درك مي كردم و آنزمانها بود كه اعلام اعتصاب از امام خميني به گوش مي رسيد و مدتي هم مدارس و اداره جات و كارخانجات با كمك و همياري مردم بسته شد خلاصه بدين گونه چند سالي از اوائل عمر نوجواني را پشت سرگذاردم و با انقلاب آشنائي پيدا نمودم و سال اول راهنمائي بودم كه جنگ ايران و عراق شروع شد در آنزمان همه دبيران ما مرد بودن و الحمدا.. افراد دانشجو و متدين و انقلابي بودند و آنزمان بود كه كمي از انسانيت و قرآن و مقام والاي انساني و ... را در سطح همان سنين درك كردم و با صحبتهاي دبيرانمان در سال دوم راهنمائي بود كه با آقاي محمود ميرآقائي دبير و مربي و در سال سوم با دبير محترم آقاي غلامرضا پوريان پور و چندي از همكلاسهاي روشنفكر و حزب الله آنزمان آشنا شدم با نام شهيد مجيد آرميون و شهيد رمزي و همين آشنائي از غالب معلمي و همكلاسي درآمد و به دوستي صادقانه تبديل شد و با راهنمائي هاي اين افراد به كانون سلمان كه آقاي پوريان پور هم در آن فعاليت داشت وارد شدم و در كلاسهاي فرهنگي شركت مي كردم و با افراد زيادي آشنا شدم و بعد در كلاس بسيج كانون ثبت نام كردم و با دو تن از مربيان بسيج كه با هم برادر بودند آشنا شدم  و با راهنمائي هاي آنها كمي معرفتم نسبت به آفرينش بيشتر شد بعد از مدتي با نماز جمعه و دعاي كميل آشنائي بيشتر پيدا كردم در حين سال اول دبيرستان بودم كه با دوستاني مانند: شهيد مهدي قليچ خاني شهيد فروتن - حسن قديري - مسعود كاشيها و چندي ديگر آشنا شدم و همچنين با دبير شهيد محمد ابراهيم گزاوند صادقي آشنا شدم و خلاصه به اواخر سال سوم متوسطه رسيده بودم كه با اعلام پيامي از نزد امام به اين مفهوم كه " هر كسي قدرت اسلحه گرفتن را دارد بايد به جبهه برود و اگر نه بايد در پشت جبهه به نحو احسن كار و تلاش كنند و رزمندگان را ياري فرمايند" اين بود كه چند مرتبه قصد نمودم اسم خود را بنويسم وليكن ظواهر دنيائي از يك طرف مرا فريب داد و از آن منصرف شدم ولي هميشه حسرت مي خوردم به حال رزمندگان و شهيدان ولي در سال چهارم با عملياتهای پشت سر هم و آوردن شهيداني كه يا از دوستانم بود يا از بچه هاي مدرسه در قلبم نفسي دميده شد كه با شهادت معلم و مربي عزيزمان گزاوند اين اراده در من قويتر گشته كه درست اگر درس بخوانم در آينده ممكن است براي اين مملكت مفيد باشم ولي اگر به جبهه بروم و تفنگ اين شهيدان را از زمين بلند كنم اسلام محفوظ خواهد ماند.

 

 

مادر شهيد از زبان شهيد روايت مي كند:

 

 شب سيزدهم تيرماه مي باشد بچه ها در سوله ای جمعي بودند بعد از صرف شام به دو قسمت شدند و دو سوم بچه ها به خط پدافند رفتند و يك سوم بقيه هم در سوله بعنوان نيروي احتياط ماندند. هنگام نماز مغرب و اعشاء رسيد بچه ها براي گرفتن وضو به منبع آب رفتند و بعد از گرفتن وضو به سوله آمديم که يكي از بچه ها از فرماندهي خبر آورد كه امشب آگاه بخوابيد و ما هم بعد از نماز جماعت، شروع به آماده كردن وسايل خود شديم و بعد از مدتي فرمانده مان آمد و من و نه نفر از ما را براي محافظت از يك لودر جهاد سازندگي كه به منطقه آمده بود تا يك خاكريز پدافندي براي رزمندگان كه در آن منطقه بودند بزنند، انتخاب نمود. مدتي بعد سوار ماشين شديم و در سه راهي شهادت پياده شديم و سريعاً به جايي كه بايد برويم رسيديم. بچه ها هم بلافاصله در كنار خاكريزي كه شب قبل زده بود سنگر گرفتند و من با برادر ديگري شروع به سنگرسازي كرديم و يك سنگر در قسمت بالا و يك سنگر هم در قسمت پائين خاكريز زديم و برادر فريدوني در سنگر بالائي كشيك مي داد و من هم در سنگر پايئني مستقر شدم. تقريباً از ساعت 9 كه در محل حاضر شديم مرتباً محل، در زير آتشي سنگيني دشمن سوراخ سوراخ مي شد و آتش وقتي سنگين تر شد كه ما در سنگرها مستقر شده بوديم. در آن زمان تمام اميدمان به خدا بود و به هيچ چيزي فكر نمي كرديم و من اين را مي دانستم كه خدا از همه چيز بزرگتر است و اگر قرار باشد من را زنده نگهدار هيچ نيروئي نمي تواند به من و بقيه رزمندگان آسيبي برساند در همين احوال خمپاره در فاصله و نزديك من اصابت نمود و گرما و تركش هايش را حس كردم ولي خوشبختانه حتي به اندازه يك سر سوزن هم به من آسيب نرسيد و بالاخره كار آن شب تمام شد و در ساعت 3 به طرف محل اقامتگاه به راه افتاديم و وقتي به آنجا رسيديم از ما با هندوانه شيرين پذيرائي كردن و چنان مزه اي به بچه ها داد كه تا آنوقت چيزي به آن خوبي نخورده بودیم خلاصه وقت خواب شد و من گفتم: اينها چرا اينقدر كوتاه فكر هستند و جلوي بچه هاي خود را مي گيرند تا به جبهه پاي نگذارند و مي ترسند آسيبي به فرزندشان برسد چه بسا عده اي بودند كه چندين سال در جبهه بودند ولي بعد در شهرشان با يك تصادف از دنيا رفتند انسان هميشه در كارهاي خود بايد به خداوند توكل نمايند و از هيچ چيز نترسد.

 

 

خاطره اي از شهيد محمد فرهادپور ( نوشته خود شهید)

 

 

بنام خدا

انالله و انا اليه راجعون

 ياران همه رفتن نوبت به نوبت خوش آن روزي كه نوبت بر من آيد.

 امروز 24 مرداد ماه است و حال كه اين مقاله را مي نويسم در جبهه سردشت مي باشم. برادر محمود رياضي شخصي بود متدين و مومن و اسوه علم و عمل محقق راستين و سرداري رشيد براي اسلام بود او شهابي بود كه فروخش در آسمان دلهايمان تا ابد درخشان باقي خواهد ماند. روز پيش براي ديدن يكي از دوستان عزيزم و اطلاع يافتن از سلامتي او و يكي ديگر از دوستان به گردان كميل رفتم. وقتي به چادر او رسيديم او خواب بود و بعد از بيدار كردن او بسيار جا خورد و با ابراز خوشحالي از من استقبال كرد و بعد از صحبتهائي او از شهادت و به معراج رفتن برادر محمود رياضي صحبت به ميان آورد و گفت كه در شب عملیات نصر7 كه گردان مالك اشتر و عمار به خط زده بودند در روز 21/5/66 در حين عقب آمدن با يك مين و المري برخورد نمود و به فوز عظيم شهادت نائل آمد و بالاخره به سعادت والاي انسانيت رسيد روحش شاد و يادش گرامي باد در چشم تو چشمه بقا جاري بود در قلب تو آيات خدا جاري بود در ناي تو اي شهيد بي غسل و كفن آواي شهيد كربلا جاري بود بنام خدا بايد گذشت از اين دنيا به آساني بايد مهيا شد از بهر قرباني با بهر قرباني با چهره  خونت سوي حسين رفتن زيبا بود اين سان معراج انساني امروز 26 مرداد ماه من و چندين تن از بچه ها در حال زدن يك سنگر بوديم و چهار تن از آنها برادر ذاكري كه امدادگر بود براي گرفتن غذا به طرف جاده راه افتادن راه هم طوري بود كه تا لب جاده حدود 700 متر مي شد و بصورت سر پائين و سربالائي بود. وقتي به ميان راه رسيدند گويا لودري كه در حال زدن جاده اي از لب جاده به قرارگاه و سنگرهاي ما بود با يك مين والمري برخورد نمود و ابتدا فكر كرديم خمپاره اي منهدم شده ولي با سر و صداي بچه ها كه فرياد مي زدن كه حمل مجروح بيايد متوجه شديم كسي مجروح شده چون برادر ذاكري كوله پشتي امداد خود را همراه نداشت سريع به داخل كانال رفتم به طرف سنگرمان رفتم و سريع كوله امداد خود را برداشتم و با سرعت به سوي محل حادثه كه حدود 500 متري ما بود دويدم و نفس نفس زنان به آنجا رسيدم وقتي  آنجا رسيدم يكي از بچه هاي امدادگر كه او نيز همدوره اي ما در گردان كميل بود به محل حادثه رسيد وبه كمك برادر ذاكري مي كرد من هم تا آنجا كه در توان داشتم سعي مي كردم كمك كنم. تركشي در قلب او خورده بود و در همان دم دماي اول از دنيا رفته بود ولي براي اينكه جلوي همكار او كه با هم با لودر جاده مي زدند اين حرف را نزنيم و براي او تضعيف روحيه پيش نيايد به روي خودمان نياورديم. و ديگر بعد از مدتي آمبولانس رسيد و مجروح را داخل آمبولانس گذاشتيم.

 

 

وصیت نامه اول شهید محمد فرهاد پور

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياءٌ عند ربهم يرزقون. آل عمران 168 البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده به حيات ابدي شدند و در نزد خدا متنغم خواهند بود. ربِّ شْرَحْلي صَدْري وَ يَسِرْلي اَمْري وَحْلُلْ عٌقْدَتاً مِنْ لِسْاني يَفْقَهُو قَوْلي.

وصيت نامه با نام خدا شروع مي كنيم و ياري را فقط از او مشكل داريم خداوندا ترا شاهد و گواه مي گيرم كه همتائي برايت نيست و اسلام كاملترين دين الهي است و پيامبر انت بر حق بودند و محمد آخرين فرستاده بر حق توست و شهادت مي دهم علي امام و جانشين رسولت وجعت تو مي باشد و يازده امام بعد او برحق اند. بعد از سلام بر امام زمان و نايب بر حقش و امت دليرش و شهيدان جاويدش و فرزندان و خانواده هاي معظم شهدا و با عرض سلام بر پدر و مادر عزيز و مهربان و با عرض سلامت خدمت شما برادران و خواهرانم و تمام آشنايان و اقوم و دوستان عزيز و مهربانم اميدوارم در پناه ايزد متعال به دعاگوئي براي حفظ و طول عمر رهبر و پيروزي رزمندگان اسلام مشغول باشيد و اميدوارم هر جا كه هستيد سلامت باشيد. قبل از هر چيز بايد اين حقيقت را عرض كنم كه واقعاً نتوانستم زحمات شما پدر و مادر را جبران نمايم و فقط ديدم تنها با كارهاي خير و نكو مي توانم كاري خيلي جزئي انجام دهم و با آمدن در جبهه و جهاد كردن في سبيل الله و بالاخره با شهادتم بتوانم توشه اي براي آخرتم جمع آوري كنم و اميدوارم شما پدر و مادر عزيز و مومن اين را واقعاً از ته قلب قبول كنيد كه شهيد هرگز نميميرد بلكه زنده و جاويد است و نظر مي كند به وجه الله و هرگز برايم اشك نريزيد و نمي خواهم حتي يك نفر برايم پيراهن مشكي بپوشد و فقط براي مصيبت حسين اشك بريزند. آنهائيكه نشسته اند كنار و مي خوابند و مي خورند و زندگي حيواني دارند وتق مي زنند به اين كشور، آنها يكقدري توجه بكنند، از خواب بيدار بشوند. ما در حال جنگيم، ما در حال محاصره اقتصادي هستيم ما در حالي هستيم كه آمريكا علناً دارد مخالفت مي كند و جنگ افروزي دارد مي كند با ما، و ما اعتنا هم بهش نداريم. بايد بفهميم كه وضعيت ما امروز اينست و اين وضعيت مشكلات دارد، اين وضعيت به اين زودي درست نمي شود، لكن مي شود، ولي صبر مي خواهد، آني كه تا حالا شده اعجازي است كه در دنيا نظير نداشته است، شما در طول تاريخ اگر ملاحظه كنيد نظير نداشته است اين وضعي كه الان ايران دارد، اين حالي كه در جوانهاي ما پيدا شده است در طول تاريخ نظير نداشته است الا اولياء خدا ما امروز ابتلاء به اين قدرتها داريم و اين جنگ را ما بايد با پيروزي بزودي تمام كنيم و اين به اين است كه جوانهاي ما بروند دنبال جنگ، جوانهاي ما اينطور نباشند كه بگويند تمام شد و رفت سراغ كارش، خير تمام نشده، آمريكا دنبال كار است، الان آمريكا بميدان آمده، لكن ما بايد توجه بكنيم كه سر و كارمان با يك جنگي است كه سرنوشت يك ملت را درست مي كند و بايد هر چه زودتر اين را تمام كنيم و اين به اين است كه جوانهاي ما بروند به جبهه ها اينطوري نباشد كه بنشينند كه ديگران برايشان كار كنند، همه ما مسئول هستيم. و به گفته امام جهاد به همه واجب عيني است حتي پيران ما هم بايد بروند از مادرم مي خواهم همچو كوهي در برابر سختي ها و افتخار كند كه توانسته فرزندي بزرگ كند تا خدمتگزار باشد و بتواند امانتي را كه مدتي خدا به او داده در راه صحيح و با شهادت يافتن به صاحب اصلي يعني خدا تحويل دهد. و از پدرم مي خواهم كه خود را نبازد و با صبر و استقامت خويش از روحانيون متعهد و ولايت فقيه پشتيباني كند و از برادرانم مي خواهم كه بعد از شهادتم پوينده و ادامه دهنده اين راه كه همان دين و اسلام و قران است باشند از خواهرانم مي خواهم كه زينب وار در برابر اين سختيها صبر و استقامت داشته باشد و از هر نوع فساد اخلاقي بپرهيزند و از امت شهيد پرور ايران مي خواهم كه گوش بفرمان امت خميني بت شكن باشند و دستورهاي او را عمل كنند و در برابر اين منافقان كوردل بايستند و با شركت در نمازهاي جمعه كه بر هر شخص مومن واجب است و اگر سه مرتبه پشت سر هم ترك كند در حكم منافق مي باشد مشت محكمي بر دهان تمامي دشمنان بزنند و با حضور در دعاي كميل و دعاي توسل روحيه خود را تقويت كنيد و در اين مجالس براي پيروزي رزمندگان دعا كنيد. و از روحانيون متعهد مي خواهم كه مردم جهان را به دين اسلام و به قران دعوت كنند و مردم هم همبستگي و وحدت خود را حفظ كنند. و از برادران همكلاسي و دانش آموزم مي خواهم به اين دانشگاه الهي بيايند، دانشگاهي كه مديريت آن بدست خدا است و محل ثبت نام تمامي نواحي بسيج است و محل آن تمامي اماكن جهاد و پيكار است و در اين دانشگاه شرط سني وجود ندارد و از حسين فهميده تا حبيب بن مظاهر در آن مي توانند وارد شوند و مدرك آنهم شهادت و رسيدن به قرب الهي مي باشد.

 من با اراده خود و با چشم باز و بيداري و با ياري خدا پا در اين ميدان ستيز گذاردم و هيچ كسي مرا مجبور نكرد و باعث آن احساس مسئوليت در برابر مردم و شهيدان بوده است. و آمدم تا به نداي حسين زمان لبيك گويم من از تمامي شما دوستان و آشنايان و همسايگان و معلمان دلسوزم طلب حلاليت دارم و مي خواهم از هر بدي و غيبت و ناراحتي كه در حق شما روا داشتم بگذريد و برايم دعا كنيد. و از شما پدر و مادرم مي خواهم كه حتماً اگر وقت داشتيد و برايتان معذور بود به بهشت زهرا برويد و مشاهده كنيد كه هر انساني سرانجام به اين مكان خواهد آمد و بايد با دستي پر به قبر وارد شود و جلوي خدا شرمنده نباشد. و برايم 3 ماه روزه و 3 سال نماز برايم بگيريد.

و شما امت ايران را به تقواي الهي توصيه مي كنم و خواهش دارم كه از هر نوع فساد اخلاقي دوري بنمائيد.

التماس دعا والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

 بنده حقير شرمسار محمد فرهاد پور 2/4/66

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار بي عشق خميني نتوان عاشق مهدي شد.

 

 

وصیت نامه دوم شهید محمد فرهاد پور

"بسمه تعالي"

 

اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمدرسول الله و اشهد ان علي ولي الله: شهادت مي دهم به وحدانيت رب العالمين كه همه هستي در دست و قدرت اوست و جز او خدائي نيست و شهادت مي دهم كه محمد بن عبدالله (ص) بنده و فرستاده اوست و شهادت مي دهم كه اميرالمومنين (ع) و يازده فرزندش حجت خدا و خليفه الله مي باشند. بارالها، بارالها پروردگار و معبود با چه رويي سخن بگويم و با اين روح و جسم مملو از گناه، اي معبود من از چه بنالم و از چه گريه كنم بخدا قسم به مهدي زهرا(س) بخون گلوي حسيني(ع) قسم كه زبانم بريده و قلبم شكسته و دستم بريده از اينكه بخواهم چند كلمه اي بعنوان وصيت برروي صفحه كاغذ برايتان بنگارم. در آغاز شكر خداي را كه چنين اوقات با سعادتي را در چنين برهه اي از زمان نصيبم كرد كه بتوانم در راه خدا، و در راه عمل كردن به وظيفه ام و انجام تكاليفم قدمي بردارم و اگر بتوانم ادامه دهنده راه شهيدان باشم اين شهيدان كه از تمام هستي خود گذشتند و راه سعادت اخروي را پيشه ساختند و به ملكوت اعلي پيوستند. شكر خدا را كه چنين زمان ما را آفريد و به ما نيروي عظيم فكر كردن را داد تا بتوانيم با بكار بستن و انديشيدن نداي هل من ناصر ينصرنی حسين(ع) زمان را لبيك بگوئيم و بتوانيم لااقل توشه كوچكي براي آخرتمان داشته و بتوانيم كاري كنيم كه فرداي آخرت در پيش شهداء و آن عزيزاني كه از پدر و مادر و خواهر و برادر و فرزند خود گذشتند و فقط و فقط اين راه را برگزيدند و پيمودند و شهيد شدند رو سياه نباشيم.

 برادران و خواهران، متوجه باشيد كه در قرآن و سنت و عقل، آسايش و رفا موجب كمال و سعادت معرفي نشده اند بلكه جهاد و صبر بر مشكلات از عوامل تكامل و استكمال نفس بشري ابلاغ گشته اند بشر در پرتو تحمل سختي ها جانش صيقل مي يابد. مواهب الهي با صبر يافت مي شود و لذت مي بخشد، نعمتهاي الهي اگر همراه با تحمل سختي ها، شكرگزاري و عبادت خدا نباشد، ولي اگر دل را به خدا بسپارد، همه چيز براي او نعمت مي شود حتي سختيها و بلاها، بلاها و مصائب موجب تكامل انسانند اگر از آنها بهره برداري صحيح شود و در برابر او زانو نزده بيائيد با ذكر، در برابر حوادث عالم اطمينان و ثبات يابيد وجود رهبر را شكر گوئيد و شكر اين نعمت اطاعت از اوست.

 حال دوست دارم با پدر و مادر فداكارم چند كلمه اي سخن بگويم اما واقعاً نمي دانم چه بگويم و چه بنگارم كه لايق شما باشد، همين بس كه بگويم خداوند مرا كه مدت 20 سال بعنوان امانت به شما سپرده بود و نيز حال كه رفته ام و شهيد شده ام بايد خوشحال باشيد از اينكه چنين فرزندي تربيت كرده ايد و در جهاد در راه خدا بسوي جبهه فرستاده ايد و در اين امتحان بخوبي و با پيروزي و رو سفيدي بيرون آمده ايد اجرتان با خداوند متعال، سخن ديگري كه با شما داشتم اين است كه به هيچ عنوان من راضي نيستم از آشنايان و فاميلهائي كه حجاب ندارند يا با امام و اسلام مخالفند حتي از فاميلهاي خيلي نزديك يا آشنايان و همسايگان باشند در تشيع جنازه ام شركت كنند و اگر هم شركت كردن در آن دنيا بايد بتوانند جوابگوي باشند از تمامي شما مي خواهم كه حتي يك نفر لباس سياه حتي يك روز برايم نپوشد و بر روي حجله ام پارچه سفيد بزنيد و چراغاني كنيد و بجاي خرما شيريني پخش كنيد چرا كه شهيد نمرده است بلكه زنده تر شده و از خواب به بيداري رسيده است. برايم گريه و زاري نكنيد زيرا اولاً آنچه به لطف و كرم الهي نصيب اين بنده شده شايسته شادي است نه زاري از شما سئوالي مي كنم آيا براي شخصي كه ازدواج مي نمايد و به قول معروف داماد مي شود شايسته است در مراسم عروسي همه برايش گريه كنند يا اينكه همه در حال شادي مي باشند. ديگر علت اينكه ناراحتي و شيون شما باعث مي شود كه دل دشمنان خدا و اسلام و انقلاب شاد شود و من راضي نيستم لحظه اي دشمنان خدا و اسلام و منافقين كوردل در شادي و سرور بسر برند. و اگر گريه و زاري مي نمائيد فقط براي مظلوميت حسين (ع) و خواهرش زينب باشد.

 سخني با شما برادران و خواهران دارم. از برادرانم كه مي دانم در صورت شهيد شدن من نخواهند گذاشت اسلحه ام لحظه اي بر روي زمين بماند و راهم را ادامه خواهند داد همينطور دوستان و همكلاسهايم و احياناً افرادي كه نمي دانم چرا از سربازي وحشت دارند و از سربازي فرار مي كنند و خواري و ذلت را به جان مي خرند واقعاً چه احمق و بي توجه هستند. و اگر كسي كه جبهه نمي آيد و براي نيامدنش دليلي مي آورد كه البته بهر صورت يك نوع بهانه است يا اينكه بايد در پشت جبهه آنقدر سعي و كوشش نمايد كه در روز محشر جوابگوي خون شهيدان باشد و هرگز براي متاع ناچيز دنيا، توشه آخرت را تباه نكنيد اين را بدانيد كه در حال حاضر اسلام در خطر است و مبادا روزي بخود بيائيد و متوجه شويد كه كار از كار گذشته است. همچنين از خواهرانم و مادرم و تمام خانواده هاي شهدا مي خواهم به حجاب اسلامي خود كاملاً توجه كنيد چرا كه شما چشم و چراغ اين ملتيد و همه به شما بعنوان يك الگو مي نگرند و ديگر اينكه جلوي بچه ها و پسرانتان را براي رفتن به جبهه جهاد بگيريد چرا كه آنها امانتي در دست شما بيشتر نيستند و در درجه اول بنده خدا مي باشند. و انشاءا... خداوند اجر كبيري به شما عطا نمايد تقواي الهي را پيشه خود سازيد و هيچ لحظه از ياد خدا غافل نشويد و نماز جمعه و دعاي كميل و زيارت عاشورا را حتماً برپا داريد. و از همه التماس دعا دارم و از همه حلاليت مي طلبم و اگر غيبتي يا تهمتي يا آزار و اذيتي در حق كسي روا داشتم از من درگذريد كه در قيامت طاقت جوابگوئي و عذاب الهي را ندارم و اگر كسي مالي از من طلب دارد به پدر و مادرم رجوع نمايد ضمناً برايم 2 سال نماز و 3 ماه روزه بگيريد. امام را دعا كنيد آنكس كه تو را شناخت جانرا چه كند* فرزند و عيال و خانمان را چه كند * ديوانه كني هر دو جهانش بخشي* ديوانه تو هر دو جهان را چه كند.          

   بنده حقير محمد فرهادپور 8/8/66