زندگینامه شهید حسین عبدالکریمی1
به نام خدا
در یکی از خانوادههای مذهبی غرب تهران فرزندی چشم به پهنه گیتی گشود که والدینش با توجه به علاقه ای که به آقا اباعبدا... الحسین(ع) داشتند وی را حسین نام نهادند. روحیه مذهبی اطرافیان چنان اثر کرده بود که وی از 8 سالگی نمازهایش را به جای میآورد و روزهاش را هم میگرفت از سن یازده سالگی در کنار پدر که به شغل بنائی مشغول بود به کار پرداخت و شبها را درس میخواند چهارده ساله بود که به ناراحتی دستگاه گوارش مبتلا گشت و از فیض روزه گرفتن محروم گشت با توجه به علاقه زیادی که به امام حسین(ع) داشت سعی میکرد مراسم محرم به بهترین نحوی برگزار گردد و خود نیز از نظر مالی و غیر مالی، تا میتوانست کمک مینمود و میگفت اگر بخواهم با یک قلب آکنده از مهر و محبت به معبود خود برسیم باید به راه حسین (ع) برویم از وی درس بگیریم بایستی عاشورا را زنده نگهداریم.
قبل از انقلاب در توزیع و تکثیر نوارهای امام فعال بود در روز تاریخی 17 شهریور سال 57 در میدان شهدای تهران همراه و همگام با مردم تهران حاضر بود. زمانیکه جنگ تحمیلی به پشتیبانی صهیونیسم بین الملل و امپریالیسم جهانخوار و حکومتهای الحادی آتش به مرزهای اسلامی جنوب زد و سیلی بنیان کن شد با اینکه حسین به علت ناراحتی که در قسمت پا داشت و به همین علت از خدمت مقدس سربازی معاف شده بود.
داوطلبانه از طرف شرکت مخابرات که محل کارش بود به هلال احمر جمهوری اسلامی ایران معرفی و از آن طریق به عنوان راننده آمبولانس راهی جبهه حق علیه باطل گشت. گویا میدانست که پیامبر گرامی اسلام فرمودند اقرب العمل الی ا... الجهاد فی سبیل ا... و لا یقاربه شی. نزدیکترین کارها به خدا جهاد در راه خداست و چیزی مانند آن نیست اگر هم به تهران به عنوان مرخصی میآمد بیقرار پریشان و مشتاق پیکرش در تهران بود ولی روحش در صحنههای نبرد پر میکشید اصلاً همان پیکر را هم عاطل و بیکار نمیگذاشت و در کمیته و انجمن اسلامی محل شرکت میجست به تهیدستان و بینوایان کمک میکرد اگر هم دوستانش مشکلی داشتند به وی مراجعه میکردند و او هم تا میتوانست در رفع آن میکوشید
و در نمازها و دعاهایش به امام امت و رزمندگان دعا میکرد سرانجام برای بار دوم تقاضای خود را مبنی بر اعزام داوطلبانه به جبهه اعلام کرد مثل اینکه به روح پاکش الهام شده باشد که این دفعه شربت شهادت خواهد نوشید، اصرار داشت که پدرش را ملاقات کند تا حلالیت طلب کند که موفق هم نمیشود. یکی از همسنگرانش اظهار داشت در شب قبل از شهادت هم به حمام میرود غسل شهادت میکند و تا صبح نمیخوابد و به راز و نیاز با معشوق خود میپردازد فردای آن روز هم خمپاره مزدوران بعثی با آمبولانس که حسین رانندهاش بود اصابت میکند و او هم به آرزویش، که لقاءا... بود میرسد.
شهید عاشق شهادت بود بارها میگفت اگر بنا باشد زنده بمانم میتوانم سی تا چهل سال زنده باشم و بعد چی آخر چی از همه اینها گذشته ما پنج برادر هستیم بالاخره یکی از ما لازم است در راه خدا شهید شود. به همسایههایم سفارش کرده بود به مادرش بگویید این بار که میرود احتیاج به پختن آش ندارد و انشاءا... شهید خواهم شد..
زندگینامه شهید: حسین عبدالکریمی2
بسم الله الرحمن الرحيم
آنانکه ايمان آوردند و از وطن هجرت کردند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندي است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.
سوره توبه آيه 19
شهيد حسين عبدالکريمي در بيست و پنجم سال 1341 در خانواده اي مذهبي در تهران ديده به جهان گشود. پدرش صفرعلي و مادرش بتول نام داشت. وي از همان کودکي تحت تربيت ديني قرار گرفته و با مباني اعتقادي و ارزشي آشنا گرديد و تحصيلات خود را در مقطع ديپلم اقتصاد به پايان رساند و در اداره مخابرات بخش تاسيسات مشغول بکار گرديد. در زمان انقلاب اسلامي قلب تپنده و عشق و علاقه به ارزش هاي اعتقادي و اسلامي وي را برآن داشت تا در کنار ديگر مبارزين دست به فعاليت زده و با شرکت در تظاهرات ها و بعده ها نگهباني از حمله ها و ميادين به ايفاي نقش بپردازد. با شکل گيري بسيج به عضويت مسجد الهادي در آمد و فعاليت هاي اجتماعي خويش را استمرار بخشيد. با شروع جنگ تحميلي غيرت و پايبندي وي به دفاع از ميهن اسلامي و ناموس و اهداف بزرگ ايران اسلامي باعث گرديد داوطلبانه به عنوان امدادگر از سوي هلال احمر عازم صحنه جهاد گردد و در زمستان سال 1362 عازم جبهه گرديد. و سرانجام در چهارم اسفند ماه سال 1362 در حالي که به عنوان امدادگر در عمليات والفجر 8 شرکت نموده بود مورد اصابت خمپاره يزيديان زمان قرار گرفت و با اصابت خمپاره به ناحيه جمجمه در پاسگاه زيد (شرق بصره) شربت شيرين و گواراي شهادت نوشيد و به لقاي دوست شتافت. مزار پاکش در قطعه 28 (رديف 2) بهشت زهراي تهران مي باشد.
يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
ده نقل قول از شهید حسین عبدالکریمی
1)به نقل از مادر شهيد: شهيد حسين عبدالکريمي اصرار داشتند به جبهه اعزام شوند. ايشان به دوستان مي گفتند شما تک فرزند هستيد بهتر است نزد خانواده خود بمانيد من به جبهه مي روم و از کشور دفاع مي کنم. ايشان پيش از اعزام به جبهه مقداري مواد خوراکي براي خانه خريداري کردند، آبگرمکن و بخاري ها را تعمير نموده و سپس عازم شدند.
2)شب عمليات که نيروها به خط مقدم اعزام مي شوند قرار بود عده اي از رزمندگان در عمليات شرکت نموده و عده اي در پايگاه بمانند. ايشان به يکي از رزمندگان که صاحب پنج فرزند بودند گفتند شما پدر پنج فرزند هستيد و آنها منتظر شما هستند من بجاي شما در عمليات شرکت مي کنم و در همين عمليات ايشان به شهادت رسيدند. ايشان ساعت چهار صبح غسل شهادت کرده و به سوي نقطه عملياتي رهسپار شدند.
3)يک شب دخترعمه ايشان خواب ديدند که شهيد عبدالکريمي نزد ايشان آمده اند و به ايشان ميگويند: شما مي خواستيد به زيارت خانه خدا برويد اکنون آمده ام که شما را به زيارت خانه خدا ببرم، در راه رفتن به مکه از يک باغ سرسبز که حريرهاي سبز رنگي از شاخه هاي درختان آن آويزان بود عبور کردند. دختر عمه ايشان خواستند که از آن حريرها براي خود داشته باشند اما شهيد عبدالکريمي گفتند: اين حريرها متعلق به شهداست سپس ايشان را به زيارت مرقد مطهر پيامبر اکرم (ص) بردند.
4)بعد از شهادت ايشان پدر شهيد عبدالکريمي بسيار بي قراري و گريه مي کردند. يک شب ايشان خواب ديدند فرزندشان نزد ايشان آمده اند و از پدر مي خواهند به اتفاق هم به مسجد جامع بروند سپس پدر ديدند که فرزندشان در جلوي نماز گزاران ايستاده اند و همگي به ايشان اقتدا نموده اند. زماني که نماز پايان يافت فرزند از پدر خواستند که به خانه برگردند و به ايشان گفتند من به شما سر مي زنم شما به خانه بازگرديد. سپس از خواب بيدار شدند. پس از اين خواب پدر که متوجه مقام والا و موقعيت فرزند شهيد خويش شدند آرامش يافتند.
5)شهيد عبدالکريمي بسيار مهربان و خوش اخلاق بودند و هميشه به برادر مي گفتند هر وقت عصباني مي شويد سه صلوات بفرستسد تا آرامش پيدا کنيد. علاوه بر اين هميشه به فريضه امر به معروف و نهي از منکر پايبند بودند و هميشه با زبان گرم و توام با مهرباني از يکي از همسايه ها که بدون روسري جلوي درب منزل حاضر شدند مي خواستند که حجاب خود را حفظ کنند.
6)شهيد حسين عبدالکريمي هميشه به ياري مستمندان و محرومان مي شتافتند و همچنين از ياري رساندن به هم محله اي ها فرو گزار بودند. يکي از هم محله اي ها که صاحب سه دختر بودند و پسر نداشتند شهيد عبدالکريمي به ايشان کمک مي کردند و جاي پسر را براي اين خانواده پر کرده بودند.
7)زمان تحصيل شهيد عبدالکريمي به دليل اينکه ايشان ناراحتي معده داشتند گاهي مادر براي ايشان شير مي خريدند و به مدرسه مي بردند تا فرزندشان آن شير را بنوشند اما شهيد عبدالکريمي از مادر تشکر کرده و مي گفتند: مادر جان چرا اين قدر زحمت مي کشي من راضي به اين همه زحمت شما نيستم.
8)بعد از شهادت ايشان مادر بسيار بي قراري مي کردند. يک شب مادر خواب ديدند شهيد عبدالکريمي نزد ايشان آمده اند و به مادر مي گويند: مادر جان من نزد رفقاي خود خجالت مي کشم چرا اينقدر براي من گريه مي کنيد. سپس مادر به ايشان گفتند: فرزندم از اين به بعد فقط براي امام حسين (ع) گريه مي کنم.
9)يکي از اقوام خواب ديدند ايشان (شهيد عبدالکريمي) بسيار سرحال هستند و دو بچه از سر و کول ايشان بالا مي روند. سپس ايشان از شهيد پرسيدند اين بچه ها متعلق به چه کسي هستند شما که ازدواج نکرده ايد شهيد به ايشان پاسخ دادند من ازدواج کرده ام و يک دختر و يک پسر دارم.
10)يکي از همسايه ها خواب ديدند شهيد عبدالکريمي نزد حوض کوثر نشسته اند و سطل، سطل آب از آن حوض مي گيرند و به شهدا مي دهند.
وصيتنامه شهید: حسين عبدالكريمى
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون.
فرمان خداوند حکم لازمي است. بارخدايا سپاس ترا است بر هرچه ميستاني و مي بخشي و بر بيماريهايي که بهبودي و مبتلا مي سازي در هرحال ترا بايد شکر گذارد زيرا گرفتن و بخشيدن و بهبودي و بيماري از جانب تو و همه از روي حکمت و مصلحت تو است.
جنگ خانمان سوز است موقعي که کوهها از جا کنده شوند تو از جاي خود حرکت مکن تو بايد در ميدان جنگ از کوهها محکمتر باشي و راه فرار پيش نگيري همچون دندان روي دندان بند و سختيهاي جنگ را بر خود هموار کن و پاي خود را چون ميخ در زمين بکوب و در ميدان جنگ ثابت قدم باش و از بسياري دشمن نترس و بدان فتح و پيروزي از جانب خداوند سبحان است. پس کسيکه تقوا و پرهيزکاري را شعار قلبش قرار داد در راه خير و نيکوئي از ديگري پيشي گرفت و کردارش رستگار گرديد چون اين دنيا براي اقامت و باقي ماندن شما خلق نشده بلکه گذرگاهي است تا از آن راه توشه برداريد و اعمال را براي قرارگاه هميشگي يعني آخرت برداريد.
(خدمت خانواده عزيزم سلام)
پس از عرض سلام، سلامي که ديگر بزبانم نمي آيد. سلام و درود به پدر و مادر عزيزم که براي ستايش آنها در زندگيم زبانم لال مانده و براي تعريف کردن از آنها نمي دانم چطور بگويم. من در طول زندگيم آنقدر به شما زحمت داده ام که اگر تا 120 سال هم عمر مي کردم نمي توانستم اينهمه زحمتها را جبران بکنم و حال که نمي باشم چون عمرم بسر آمده و بايد بروم. بخدا قسم خجالت زده ام از روي شما که شب و روز اذيتتان کردم. نمي دانم چطور عذرخواهي بکنم و از شما کمال تشکر را دارم که مرا به راه راست هدايت فرمودين و برمن نماز که اساس و پايه دين محبين اسلام است بر من ياد داديد بخدا قسم اينقدر خوشحالم که چنين پدر و مادري داشتم. چون با ارزش ترين و بزرگترين نعمتي که خداوند براي يک خانواده قرار مي دهد پدر و مادر است. خوب ديگر حرفهايم را با بچه ها بزنم. سلام و درود بر برادران و خواهران گرامي خود که بهترين کساني بوديد در دوران زندگي من، شماها همه کس من بوديد به شما عشق مي ورزيدم که چه برادر و خواهري داشتم. مخصوص برادر بزرگم که در زندگيم بزرگترين مقام را براي من داشت او بود باعث پيشرفت در زندگيم او بود باعث تعليم و تربيت من در جامعه، نمي دانم با چه زباني از او تشکر بکنم واقعاً يک برادر بود و همينطور از شماها خواهران عزيزم ازهمه تان معذرت مي خواهم و اميد بر اين باشد که مرا بخشيد چون خيلي اذيتتان کردم وشما برادران کوچکتر از خودم من شماها را خيلي دوست مي داشتم و اميدوارم که در همه کارهايتان موفق باشيد و همينطور حرف بزرگتر را گوش کنيد و احترام زيادي براي خانواده مخصوصاً بابا و مامان قائل و با ارزش باشيد. سلام و درود بر کليه فاميلها که نام نمي برم از همه تان کمال رضايت را دارم و از همه شماها تشکر مي نمايم که در دوران زندگيم با شماها رفت و آمد داشتم و چنانچه اگر باعث ناراحتي شماها شدم مرا ببخشيد و از من درگذريد. و از تمامي دوستانم سپاسگزارم و کمال رضايت را از آنها دارم و انشاءالله که مرا مي بخشين اگر در دوران دوستي اختلاف و يا ناراحتي که پيش آمد و باعث رنجش شماها شدم مرا مورد عفو خود قرار دهيد که خداوند از من راضي باشد. خوب مثل اينکه خيلي حرف زدم چون حرف زياد است و انسان از حرف زدن و با قلم نوشتن خسته نمي شود و اين شنونده است که خسته و سردرد ميگيرد. انشاءالله که مي بخشد.
در پايان سخنانم از همه تان کمال رضايت و موفقيت را براي شماها خواهانم و از شما خانواده عزيزم واقعاً سپاسگزارم دوستتان ميدارم. بابا و مامان- برادران: محمد- حسن- علي- رضا. خواهران: .......و همينطور: ..... -احمد- محمد- مسلم. خداحافظ براي هميشه.
خداحافظ اي دوستان که دوستي بهتر از شما نداشتم، براي هميشه. و از همه فاميلها خداحافظي مي کنم. اين به عنوان وصيت نامه مي باشد و اين آخرين نامه اي است که براي شماها مي نويسم و با آن درد دل مي کنم.
از همگي شماها متشکرم. خداحافظ براي هميشه و پيروزي اسلام در جنگ حق عليه باطل حتمي مي باشد. وسلام.
22/4/62 حسين عبدالکريمي