شهید یوسف دمیرچلی

   ١٠٦٧
   دمیرچلی
   یوسف
   محمد جعفر
   
   کارمند
   ٢١ دی ١٣٣٨
   ١٤ آبان ١٣٦٢
   پنجوین
   رزمنده
 
 
توضیحات

زندگینامه شهید یوسف دمیر چلی

 

بسم ا.. الرحمن الرحیم

در راه آزادی کشته ها خواهیم داد و بالاخره، پیروزی ثمره پایداری است.

شهید حاج سید مصطفی خمینی

شهید یوسف دمیر چلی به تاریخ 21/10/1338 در یکی از خانواده های متدین ساکن یکی از خیابانهای منشعب از میدان شهدا (این جایگاه تاریخی و فراموش نشدنی)، فرزندی دیده معصومانه به این گیتی گشود که پدر و مادرش وی را یوسف نامیدند.

وی در سن هفت سالگی به مدرسه سپرده شد، مدت دو سال را در همان مدرسه واقع در حول و حوش میدان شهدا تهران بود شش سال بقیه تحصیل را در مدارس نزدیک امامزاده عبدا.. شهر ری ادامه داد.

"یوسف " هم زمان با تحصیل و مدرسه رفتن، مجبور بود کار هم بکند تا چرخ اقتصاد خانواده را به گردش بیشتری وا دارد. زمانیکه کوچکتر بود، مادر در داخل منزل ، "رب" تهیه می کرد و پسر آنرا به مغازه دارها می رسانید تا به مشتریان خود بدهند.

در دوران طفولیت نیز به بیماری صعب العلاجی گرفتار آمد که به یاری پروردگار عالم، جان سالم بدر برد و شاید هم مصلحت چنین ایجاب می کرد که بماند و خدمت بیشتری به اسلام و مسلمین بنماید .

در سال 53 نیز به علت ضربه ای که بر صورتش وارد آمد یکی از چشمان خود را از دست داد و دو ماه نیز در بیمارستان بستری بود و یکبار دیگر هم در تصادفی چنان صدمه دید که گویا جنازه ای را به بیمارستان رساندند و شکستگی پایش ماهها (حتی بعد از بهبودی ) بهنگام بجای آوردن نماز و نشستن وی را رنج می داد .

در سال 56 به استخدام شرکت مخابرات در آمد ایشان روزها کار می کرد و شبانه تحصیل می نمود.

بهنگامیکه مردم تهران شبها در وقت حکومت نظامی، با صدای بلند خود شعار ا.. اکبر می گفتند تا ساکنان دنیا را از نفرت مردم ایران نسبت به رژیم ستم شاهی آگاه نمایند. "یوسف " نیز هم صدا با آنان شبها را به بالای بام می رفت و بانگ تکبیر سر میدارد .

در تظاهرات و راهپیماهها، پا به پای مردم تهران شرکت می کرد .

سعی می نمود اعلامیه های امام امت را به مشتاقان و علاقمندان برساند.

در به اعتصاب در آمدن کارگران و کارمندان شرکت مخابرات نقش به سزایی داشت.

یکبار بخاطر پیشنهاد فرستادن صلوات برای سلامتی امام امت، در خیابان محل مسکونیشان، مورد تعقیب ستم پیشگان طاغوتی قرار گرفت و از آنجائیکه در راه اندازی تظاهرات محلی نقش عمده ای داشت به ماموران دستور داده شده بود که هر جا وی را یافتند بزنند تا حدیکه زنده نماند.

یکبار نیز به تعقیب وی پرداختند که با فرار خود از یک مرگ حتمی نجات یافت.

به فرمان امام امت ، با شکستن اعتصاباتی که خودش نیز نقش بسزایی در پایان دادن آنها را داشت چون دیگران به کار معمولی خود پرداخت.

در 22 بهمن سال 57 که یوم ا.. بود در پس گرفتن پادگانها، از طاغوتیان و سپردن آن به مردم تلاش بی پایانی نمود.

در سالهای 58 و 59  عجیب تغییر روحیه داده بود. در بجا آوردن اعمال عبادی خویش دقیقتر کوشاتر و بی نهایت خوش اخلاق و آرام گشته بود این فقط یکی از برکات انقلاب اسلامی ایران می باشد که علاوه بر تغییر رژیم طاغوتی در افکار و روحیات انسانها نیز دگرگونی زیادی بوجود آورده است و مخصوصا جوانان را بجای رفتن به کافه ها، مجالس رقص و شب نشینی های آنچنانی یا بالیدن و افتخار کردن به نوع اتومبیل، لباس و سایر مظاهر مادی، این چنین بطرف معنویات سوق داده است. بعد از آن که جنگ تحمیلی، نحوست ورود خویش را بر شهرهای مرزی و روستاهای جوار مرز اعلان داشت، اولین بار با تدارکاتی از طرف اهالی شهر ری به جبهه رفت و پس از تحویل آنها چنان شیفته معنویت آن میعاد گاه عاشقان ا.. و  روح ا... گشت که دوست داشت در همانجا بماند، ولی بخاطر گرفتاریهای اداری و شغلی همچنین موقعیت خانوادگی به تهران باز آمد ولی با بمب گذاری منافقین در دفتر حزب جمهوری اسلامی و به شهادت رسانیدن بیش از 72 تن از بهترین یاران امام امت چنان تحت تاثیرات روحی قرار گرفت که در تاریخ 20/5/61 مجددا تقاضای اعزام به جبهه های حق علیه باطل را نمود. مدت یک ماه در پادگان امام حسین (ع) دوره های مربوطه را گذرانید. دو روز قبل از اعزام که از تشییع جنازه یکی از شهدای محل بازگشت، از آنجائیکه روح پاکش مژده شهادت را کشف نموده بود، به افراد خانواده خود گفت: اگر من شهید شدم، تشییع جنازه را ساده بگیرید. هر چند دوست دارم، اصلا گمنام شهید شوم.

پس از اعزام و مدتی تلاش و رزمی بی امان که با مزدوران بعثی داشت، به تهران بازگشت .

 همراه باز آمدن از طرف اداره محل کارش یک ماموریت چهل روزه برای "بندرعباس " پیدا کرد. و همزمان با ماموریت وی عملیات والفجر 3 شروع و با پیروزی رزمندگان اسلام به پایان رسید یوسف خیلی تاسف خورد که با توجه به دوره رزمی سنگینی که طی کرده است. چرا به وی اطلاع نداده بودند تا شرکت و انجام وظیفه نماید و فورا رهسپار جبهه های حق علیه باطل گشت. با توجه به اینکه معمولا عاشق بی قرار است به محض رسیدن، داوطلب شرکت در عملیات پس گرفتن تپه کله قندی شد. بعد از یک هفته نیز به تهران باز آمد. در جواب سوال اطرافیان که پرسیده بودند، چرا بازگشتی؟ گفته بود:

چون رزمندگان اسلام ، آمادگی رزمیدن و روحیه عالی را داشتند، با رسیدن من همان شب با یاری خداوند تپه فتح شد و الان برای استراحت به تهران آمده ام .

البته در هر بازگشت از جبهه عاشق تر، مخلص تر و کامل تر گشته بود، مثلا ً بار اول که آمد بنظر می رسید، شهادت و دوری ظاهری دوستانش برای وی ثقیل است ولی در دفعات بعدی می گفت: کسانیکه شهید می شوند انتخاب گردان خوبی هستند طرف معامله آنان نیز عالی است. که نشان می دهد، فهمیده بوده است، رسول گرامی اسلام «ص» فرموده اند:

ان افضل عمل المومن الجهاد فی سبیل ا..

بهترین عمل مومن جهاد در راه خداست.

بطور کلی جبهه را تفسیر عملی قرآن می دانست و اظهار می داشت: حیف نیست که جبهه را رها کرده و به مسائل پوچ دنیا بپردازیم؟ اگر هم کسی به وی گفت: این بار اداره موافقت نخواهد کرد جواب می داد استعفا خواهم داد ولی جبهه ها را رها نمی کنم.

سر انجام در 14/5/62 به اتفاق یکی دیگر از برادرانش که 16 ساله بود، راهی نبرد با مزدوران بعثی گشت که در این سفر در تپه 1904 پنجوین  عراق به آرزویش که لقاء ا.. بود رسید و همانطور خواسته بود جنازه اش تا سال 70 در محل شهادت باقی ماند و برادرش نیز مدت 17 روز به امید عقب آوردن جسد ماند که عاقبت مایوسانه به تهران آمد و پس از سه هفته توقف در اینجا موضوع شهادت از طرف سپاه پاسداران تأیید و اجازه برگزاری مراسم صادر گردید شهید معتقد بود که با ضد انقلابیون بایستی برخوردی قاطع داشت و در کنار آن هم آموزش و آگاهی کامل داد که بیداری افکار ضد انقلاب موثر می باشد ثبوت جمهوری اسلامی یعنی زنده شدن مجدد اسلام و نابودی آن به منزله نابودی اسلام است و در آخرین لحظات زندگی این دنیای خود، به اطرافیان سفارش می کرد: مقاومت کنید اسلام در خطر است به من کاری نداشته باشید پیشروی کیند.

 

 

یکی از نامه شهید یوسف دمیرچلی از جبهه

 

با سلام به خانواده عزیزمان

 امید است که همگی احوالتان خوب باشد و در زیر سایه رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی زندگی خوبی داشته باشید اگر از احوال ما خواسته باشید بحمد ا.. خوب هستم و دعا گوی ایم.

امروز پنج شنبه 24/6/62 ساعت حدود 10 صبح می باشد محسن آمد تا با هم نامه ای برای شما عزیزان بنویسم. انشاء ا.. که حالتان خوب باشد و هیچگونه کسالتی نداشته باشید و در همه حالت دعاگوی رهبر و رزمندگان اسلام باشید (بخصوص در نمازهایتان )

پدر و مادر، اگر ناراحت هستید که چرا به خانه نیامده ایم به این خاطر است که هنوز صدام دارد نفس می کشد و تا این نفس را قطع نکنیم از پای نخواهیم نشست و باید برادران رزمنده درسی به ابر قدرتها بدهند تا غلط نکنند دیگر تجاوز به مملکت ها اسلامی کنند پدر و مادر و خواهرانم انتظار دارم که مانند رزمندگان و دیگر مردم شهید پرور روحیه ای خیلی قوی داشته باشید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار

از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا   رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان

جنگ جنگ تا پیروزی

حسین حسین شعار  ماست شهادت افتخار ماست

 در خاتمه امام را دعا کنید رزمندگان را دعا کنید، رئیس جمهور را دعا کند. خلاصه کلیه افراد طرفدار ولایت فقیه را دعا کنید. ما هم همگی شما را دعا می کنیم.

استواری ایمانش در سنگر همرزمانش همیشه سرافراز باد.

 

 

 

وصيتنامه شهيد: يوسف دميرچلى

 

ان تنصر ا... ينصركم و يثبت اقدامكم .

« اگر يارى كنيد خدا را يارى ميكند شما را و ثابت قدمتان ميكند . »

 

خدایا، تو خود آگاهی که من چه بودم و چگونه شخصی بودم و چگونه به کمک خودت خود را بیرون کشیدم. پس خدایا خود به لطف و بزرگیت، کمکم کن تا آخرین نفس فقط در راه اسلام قدم بردارم. اکنون که در این راه قدم می گذارم برای احیای اسلام و قرآن گام بر می دارم.

من خود آگاهانه این راه را انتخاب کردم چون که خون سرخ شهیدان آگاهی دهنده این راه است چونکه رهبر ما امام خمینی آگاهی دهنده این راه است چونکه رهبر ما امام خمینی ما را از نیستی به دنیای واقعیت اسلام راهنمایمان کرد رهبری که هرکارش برای خداست و هر عملش برای خداست رهبری که نیتش جز رضای ا.. نیست رهبری که آقا امام زمان (عج) سفارش او کرده است. رهبری که انسانها را آگاه می کند تا بر علیه ظلم قیام کنند رهبری که راه خدا شناسی را به ما آموخت تا لذت خدا دوستی را در دو جهان بچشیم – اصلا باید صفحات پر شود و دیگر چیزی ننویسم ولی چه کنم ؟ هر چه بگویم، هرچه بگوئید، و بگویند، باز هم کم است مادر عزیزم، از اینکه برای من خیلی زحمت کشیدی و من نتوانستم حتی جبران یکی از آنها را بنمایم، خیلی تشکر می کنم و امیدوارم که خداوند در هر دو دنیا شما را عزت و سعادت بدهد و از اینکه شما را خیلی اذیت کردم مرا ببخشید.

پدر عزیزم از اینکه زحمات فراوانی برای من متحمل شدید و شما را خیلی اذیت کردم مرا ببخشید. امیدوارم که خداوند شما را مشمول رحمت خود بکند.

برادر عزیزم هر چه میتوانید برای خدمت به اسلام و مسلمین کوشا باشید.

خواهران عزیزم که حق بزرگی برگردن من داشته اید و نتوانستم آنرا ادا کنم، مرا ببخشید.

از تمام فامیل، دوستان، آشنایان، همسایه ها و همکاران بخواهید که از گناهان من بگذرند و مرا عفو کنند. انشاء ا... خداوند به همگی شما توفیق و سعادت مرحمت نماید.