شهید حمید رضا سالاری

   ١٠٣٨
   سالاری
   حمید رضا
   یوسف علی
   
   سرباز وظیفه
   ٢٢ مهر ١٣٤٢
   ١٥ آبان ١٣٦٢
   کردستان - منطقه کوه نوری
   ارشد گروهان
 
 
توضیحات

 

زندگی نامه سرباز شهید حمیدرضا سالاری

 

 

حمید هرگز نخواهد مرد

 

از اینکه با ما به دنیای خاطره ویاد حمید آمدید خوشحالیم

 

سرباز شهید حمیدرضا سالاری

 

لشکر 23 هوابرد

 

تقدیم به دوستداران حمید و باشد تا شاید قدمی کوچک و حقیرانه را که صمیمانه و از سوز دل تراوش کرده است و به یاد شهدای عزیزمان که همگی پاره های جگرمان بوده اند تقدیم نمائیم.

 

 حمید در تاریخ  22 مهر ماه سال  1342 در تهران خیابان مالک اشتر  ( آریانای سابق ) در یک خانه کوچک و محقر و در یک خانواده متوسط چشم به جهان گشود  او در محله ای بدنیا آمد که فقر مادی و فرهنگی یکی از ویژگی های آن بوده است او در دوران کودکی با اینکه همیشه انسان ساکتی بود و با آنکه در محله ای زندگی می کرد که حتی جای کافی برای بازی وجود نداشت اما همیشه عاقلانه زیست می کرد  از نظر اخلاقی  به گواهی خانواده و همسایه ها  انسانی نیکو سفت و سر بزیر خیر و انساندوست  مهربان دانا با استعداد  رعوف و ایثارگر بود.

 

 حمید استعداد عجیبی در تحمل شدائد و ناگواری ها  داشت و صبری چون  ایوب  و واقعا مردانه زندگی می کرد او زیاد حرف نمی زد سنگ صبور بود و گوش میکرد و تعمق می کرد  سکوت او گویای تفکر او در حل مشکلات بود در منزل همه کارهایش را خودش انجام می داد حمید در دوران دبستان بسیار با هوش و ممتاز بود و به راحتی دوران دبستان را طی نمود و بعد از اتمام دوران دبستان در مدرسه رمضان علی بهرامی به مدرسه راهنمائی کیومرٍث و بعد هم پازند و شهید عراقی  رفت و در رشته اقتصاد فارق التحصیل شد.

 

راجع به حمید در دوران انقلاب بگویم حمید در یکی از دست نوشته هایش چنین می گوید .

 

در جامعه باید همه چیز و همه کس با هم برابر باشند و تمام افراد جامعه دارای امکانات کافی برای زندگی باشند

 

آری او با فکر بازی که داشت یکی از انقلابیون بود او رژیم گذشته را عامل بی عدالتی و عدم آزادی میدانست حمید با سن کمش خیلی عاقلانه فکر می کرد او در تظاهرات و شعار نویسی ها و تمام اتفاقات و اتحاد مردم بر علیه رژیم گذشته شرکت داشت و حتی گاهی اوقات خانواده از او بی اطلاع می ماندند .

 

 یادم هست روزی که با حمید رفته بودیم به میدان انقلاب تا بازهم  درب دانشگاه را باز نمائیم حیرت از شهامت و دلیری او داشتم او جرقه ای بیداری را در من روشن ساخت و در عین حال مبارزه مواظب من هم بود چون من در آن روزها سرباز نیروی هوائی بودم و با اینکه لباس شخصی داشتم و کلاه شخصی  بر سرم بود اما بمن می گفت برادرم برو عقب  زیرا اگر بدانند که تو سربازی حتما تو را می زنند اما خودش با کوکتل به طرف نیروهای نظامی حمله ور می شد .

 

 حمید روزهای انقلاب روزهای خوب او بود و بعد از پیروزی انقلاب بیشتر وقت خود را به دیگران و به محرومان و ضعیفان اختصاص داده بود و  به هیچ عنوان دنبال مسائل بعد از انقلاب نرفت و او حتی اگر احساس می کرد که پدر و مادر بعلت درگیری زیاد آن روزها .......؟ نمی توانند آن طور که باید به فرزندانشان برسند مثل یک برادر بزرگ خوب با آنها رفتار می نمود وقتی در کوچه گذر می کرد حتی بچه ها یکی دو ساله سلام می کردند و محبتش با همسایه ها و کسبه و دوستانش بسیار صمیمانه بود  کم حرف می زد زیاد گوش می داد  او سعی می کرد انسانی عادل باشد و در همه کارها و رفتارش عادلانه بود او همیشه مدافعه مظلومین بود  اما برعکس دیده بودیم که کسی یا کسانی به خود وی بی احترامی  یا زور  می گفتند  آنقدر با تواضع و خلوص نیت رفتار می کرد که از تحمل ما خارج بود  واقعا او متانت را کمال انسان می دانست.

 

 حمید بعد از گرفتم دیپلم و دفترچه آماده به خدمت از طرف دبیرستان به وزارت کار و امور اجتماعی برای کار عملی رفت به گواهی همکاران و دوستان بسیار پر تلاش و عادل و کاردان  بود

 

حمید در دوران کار در وزارت کار و امور اجتماعی با دختری خانمی که او نیز از مدرسه جهت کار عملی به وزارت کار آمده بود آشنا و این آشنائی تبدیل به علاقه ای بسیار مستحکم فی مابین این دو شد و بعد هم از او درخواست اذواج و همراه خانواده به خواستگاری رفته و پس از موافقت نامزد شدند و برای زندگی اینده خود برنامه ریزی می کردند .

 

 این فرشته دل سوخته بعد از شهادت حمید تا بیست و پنج سال بعد اذواج نکرد و بیاد حمید و با او  و در خاطرات او و گذشت زمان چهره شادمان و جوانی او تبدیل به .........؟ گشت.

 

آری حمید در تاریخ 20/1/1362 از وزارت کار خود را بر اساس تاریخ دفترجه آماده به خدمت به حوزه نظام وظیفه معرفی و در ساعت 8 صبح  26/1/1362 به پادگان صفر شش  06 تهران معرفی نمود و از این تاریخ خدمت سربازی او آغاز شد و در تاریخ 23/3/1362 پس از دریافت سردوشی به تیپ بیست وسه 23 نوحد وادر شد  .

 

 حمید به علت فعالیت انسان دوستانه ارشد گروهان شد و بقول دوستانش  حمید خیلی زبرو زرنگ و مرد بود  با اینکه زائده استخوانی در پایش بود و پایش واریس داشت و حتی از پوشیدن پوتین معاف شده بود همیشه جزء کسانی بود که دوستانش را در هیچ زمانی تنها رها نمی کرد و برای یاری رساندن به آنها هر خطری می کرد .

 

 او می دانست خطر نزدیک است او می دانست جنگ یعنی چی  بنا براین وصیت نامه ای ساده تهیه نمود و به پدرش داد و با همه مهربانانه رفتار می کرد و در تاریخ 3/8/1362 ساعت پنج بعداظهر با قطار به طرف منطقه حرکت نمود  حمید وقتی که به پسوه رسیده بود به او گفته بودند که بچه ها یکی دو روز دیگر بر می گردند تو بمان ولی حمید با رسیدن خبر گشته شدن  چند تن از دوستانش تصمیم گرفت و بطرف ارتفاعات کوه نوری راهی شد.

 

 و در شب  14/8/1362 تا صبح 15/8/1362 در آن شب تاریک  سرد در زیر  آتش توپخانه مزدوران عراقی که از آغاز شب منطقه را زیر حملات خود داشتند برای کمک به همرزمانش داوطلبانه برای آوردن مهمات حرکت و در موقع برگشت در اثر اثابت ترکش خمپاره همراه بیست دو همسنگرانش در اولین سنگرها تا آخرین قطره خونشان با شهامت و مردانگی در راه دفاع از سرزمین مقدس خود به شهادت رسیدند .

 

 حمید از ناحیه گردن زیر قلب دست چپ و دو پایش در اثر ترکش به شهادت رسید

 

 حمید در تهران بهشت زهرا قطعه 28 ردیف 18 شماره  12  آرمیده است

 

 

چند خاطره از شهید حمید رضا سالاری

 

برادر شهید نقل می‌کند که: یکبار درحین تظاهرات بر علیه طاغوت در حوالی میدان انقلاب شهید باکوکتل مولوتف به اتومبیل بزرگی که به سمت تظاهرکنندگان آب جوش می‌پاشید حمله کرد. و مردم هنگامی که شجاعت و دلیری او را دیدند همه با هم به سمت اتومبیل حمله نموده و آنرا واژگون کردند.

یکی از دوستان شهید نقل می‌کند که: در اوایل جنگ به اتفاق شهید از جلوی مسجد الهادی عبور می‌کردیم در همان روز پیکر پاک یک شهید را به محله می‌بردند شهید حمیدرضا ایستاد و با افسوس و اندوه گفت ای کاش من جای او بودم.

شهید حمیدرضا سالاری همیشه می گفت: تا بدی را ببخشی خوبی را بدست نخواهی آورد همیشه سعی کنید که اخلاقتان را از روز دیگر بهتر کنید قبل از همه چیز باید اخلاق و رفتار خود را مطالعه کنیم. یک سرباز بهترین دورانی که می‌گذراند یکی دوران آموزشی است زندگی پیچ و خم زیادی دارد و باید سعی کنیم این پیچ و خم ها را هرچه کمتر کنیم تا راه زندگی را بهتر طی کنیم.

 

 

وصیت‌نامه شهید حمیدرضا سالاری

بسمه تعالی

من حمیدرضا سالاری متولد بیست و دوم مهرماه 1342 واقع در همین خانه (تهران)چشم به جهان گشودم از زمانیکه جنگ بین عراق و ایران درگرفت همیشه به فکر این بودم که به منطقه بروم ولی خوب در زمان شروع جنگ من هنوز محصل بودم و من هم در آن زمان یک وظیفه نسبت به جامعه داشتم و آن ادامه تحصیل بود بهمین منظور درس را ادامه دادم تا دیپلم گرفتم و بعد از آن هم بسر کار رفتم تا زمانیکه موقع خدمت من فرا رسید و من در تاریخ 26/1/62 بخدمت مقدس سربازی وارد شدم و در تاریخ 23/3/62 مفتخر به سردوشی شدم و باتفاق دوستانم به لشگر 23 نیروی مخصوص (تیپ 23 هوابرد) منتقل شدیم و آموزشی ما در همان جا شروع شد و بعد هم به کردستان منتقل شدیم.....

من وصیتی که دارم این است که تمام خانواده ها علی الخصوص خودم هرچه بیشتر بیکدیگر نزدیک شوند و اختلافهای گذشته را از یاد ببرند و بفکر آینده خود و فرزندان خود باشند و امیدوارم مرا بخاطر این حرف ببخشید فقط بعنوان برادر کوچک اینها را می‌گویم. من هر دارائی که دارم متعلق بتمام خانواده ‌ام هست از زمانیکه وارد خدمت شدم آرزو داشتم که جان خود را برای میهن و مردم و اسلام فدا کنم و امیدوارم باین آرزویم برسم امیدوارم که دوستان و آشنایان هر بدی نسبت به آنها داشتم مرا حلال کنند و برای آمرزش گناهانم برای من دعا کنند زیرا به دعاهای شما احتیاج دارم.

مرگ برای همه هست اما چه بهتر که برای آب و خاک و دین و ملت باشد خوب دیگر شما را اذیت نمی‌کنم و امیدوارم برای من هیچ اشکی نریزید من راضی نیستم. به تمام دوستان و آشنایانم و همین طور نامزدم سلام مرا برسانید بامید پیروزی حق علیه باطل 13/4/62 مصادق با 22 ماه مبارک رمضان

حمید رضا سالاری