شهید محمد جواد فراهانی پویا

   ١٠٣١
   فراهانی پویا
   محمد جواد
   ولی ا...
   
   محصل
   ٢٠ شهریور ١٣٤٦
   ٣ آذر ١٣٦٢
   پنجوین
   تک تیرانداز
 
 
توضیحات

 

روایتی: از شهید محمد جواد فراهانی پویا

روزی که گفتی می خواهم بروم، قصد رفتن کرده بودی، ولی نمی شد. می گفتند کوچکی، نمی توانی، نمی شود، ولی نمی دانستند که در تو به ظاهر کوچک، بهانه ای بس بزرگ غوغا می کند و این را شاید فقط خدا می دانست. و اکنون سالهاست که تو رفته ای با بهانه و من مانده ام بی بهانه، تو نیستی و من مثلا هستم و فقط خدا می داند که کداممان واقعا هستیم.

راوی: محمد حسن فراهانی پویا

 

 

روایتی: محمد جواد فراهانی پویا

 

بسمه تبارک و تعالی

به یاد تو ای برادر عزیز، جواد جان

شهادتت تکمیل کننده همه محبت هایت بود و پاکی و مظلومیتت در نهایت بود... آرزوی دیدن برادرت، رضا تو را به جبهه کشاند.

گفته بودی خوابش را دیده بودی و او تو را دعوت کرده بود.

آخرین شبی که خواستی بروی، فراموش نمی کنم، چقدر آرامش و عشق داشتی.

جواد جان!

با این که جثه ات کوچک بود، ولی دلت دریا...

یادم نمی رود که یک هفته مانده بود که خبر شهادتت را به خانواده بدهند، که حدود پانزده نامه به یکباره به منزل رسید، چون نزدیک عملیات بود و نامه ها را نگه داشته بودند...

تنها حضور تو در جبهه 5/2 ماه بود، ولی زود رفتی و پر کشیدی...

بخاطر زبان شیرینت، دوستانت همواره دوستت داشتند.

راوی: محمد حسن فراهانی پویا