شهید فرامرز فلفلیان

   ١٢٥٧
   فلفلیان
   فرامرز
   محمود
   
   
   ٦ آبان ١٣٣٩
   ٢١ بهمن ١٣٥٧
   تهران
   مبارز ضد شاه
 
 
توضیحات

 

گفتگو با مادر شهید فرامرز فلفلیان

 

از کودکی تابلوی کوچه ای در محلمان را که به نام شهید فرامرز فلفلیان بود می دیدم، ولی درباره زندگی و شهادتش اطلاعات دقیقی نداشتم  به همین دلیل امروز برای دیدن خانواده شهید راهی خانه شان شدم. در آنجا با رویارویی با مادری كه در صورتش مهربانی موج می زد، تمام دلواپسی ام  را از بین برد و مرا قادر ساخت تا بدون مقدمه چینی، سر صحبت را با مادر شهید باز کنم.

فرامرز در ششم آبان سال 1339 در يك خانواده مذهبي و مومن بدنيا آمد و در هفت سالگي وارد عرصه علم و دانش شد

او بسیار ساده پوش بود و برای دیگران خيلي دلسوزی می کرد و اگر کسی را می دید که لباس مناسبی ندارد لباس خودش را از تن بیرون می آورد و به آن فرد هدیه می داد و تا مي شنيد كسي بيمار است سريعا به دیدنش مي رفت و هر كاري كه در توانش بود براي بهبودي اش انجام مي داد خلاصه در زمینه های مختلف به اهالی محل كمك مي كرد

مادر شهيد می گوید: او بسیار خانواده دوست بود. يادمه كه اون روزها پدر شهيد بيمار بود فرامرز برای کمک به خانواده، در طول روز کار می کرد تا در هزینه های زندگي یاریمان کند. و شبها هم براي ادامه تحصيل به مدرسه شبانه مي رفت

مادر شهید درباره مبارزات شهید گفت:

در زمینه  فعالیت های سیاسی شهید گفت: برای مقابله با رژیم شاه فعالیتهاي زيادي می کرد و در این مورد به مطالعه کتاب های دینی، سیاسی، فرهنگی و انتقادی می پرداخت چون او بی دلیل و بدون مطالعه درباره آنچه در ذهن داشت کاری انجام نمی داد با مطالعه کتاب های سیاسی و دینی پی به مشکلات رژیم در انجام امور سیاسی و اجتماعی برده بود. مطالعه اعلامیه های امام خمینی (ره) و گوش کردن به نوارهایی که از سخنرانی های امام دستش می رسید موجب شد تا نقطه روشنی در زندگی او به وجود آید تصمیم به مبارزه علیه رژیم شاه گرفت و در راه رسیدن به هدفش، خستگی ناپذیر بود. چرا که هدف و آرمانش را مشخص کرده بود. و در مبارزه با دشمنان سر سخت بود و دلی نترس داشت و هرگز از ماموران حکومتی نترسید و با شجاعت در مقابل آنها ایستاد.

وقتي كه از شهادت فرزندش سئوال كردم اين چنين گفت:

 یاد آوری شهادت فرزندم سخت است اما با اين حال براتون تشریح می کنم. روز 21 بهمن 1357 بود يه چیزی فکرم را مشغول كرده بود و دلشوره عجيبي داشتم وقتي كه فرامرز مي خواست از خانه بيرون برود به او گفتم، پسرم درگیری در خیابان ها شدید شده و حکومت نظامی است بهتر است امروز از خانه بیرون نروی، ولی او با حرف من مخالفت کرد و گفت مادر، ما راهمان را انتخاب کرده ایم و از شما می خواهم اگر روزی من شهید شدم، هرگز برای من اشک نریزی، که این کار شما باعث خوشحالی دشمنان می شود. آن روز فرامرز برای مبارزه با ماموران شاه با گروهی از دوستانش به سمت پادگان جی تهران حرکت کردند و ارتشی ها با دیده آنها مهمات پادگان را آتش زدند تا مهماتها به دست نیروهای مردم نیفتد و  پس از آن به سمت پادگان باغشاه حرکت کردند گاردي ها با ديدن مردم به نشانه تسليم پرچم سفيد به دستشون گرفتند و وقتي كه مردم خواستند وارد پادگان بشن آنها رو به گلوله بستن كه فرامرز من هم آنجا به شهادت رسید.

از مادر شهيد خواستم در پايان اگر مطلب ديگري داريد بفرمايد:

فرزندم را هدیه ای برای انقلاب اسلامی می دانم خداوند فرزندم را به امانت داده بود و درست نیست که برای باز پس دادن امانت به صاحب اصلی آن احساس ناراحتی کنم. و تنها غم دوری اوست که تحملش برای مادر سخت و دشوار است. برای همین زمانی که به یاد فرزندم می افتم، به حضرت زینب (س) متوسل می شوم چرا که او اسوه صبر و شکیبایی بوده و همیشه خواهند بود.

برای زنده نگاه داشتن آرمانها و اهداف شهید، کتابهای وي را به شهر کاشان خانه پدری او انتقال داده ايم تا برای مطالعه عموم به طور رایگان داده ايم تا با این کار همه را با ذهن روشن و بیدار شهید آشنا سازد.

مادر از برادران شهید که آنها نیز در 8 سال دفاع مقدس ایستادگی کردند و جانباز هستند می گوید سه برادر شهید فلفلیان نيز جانباز هستند و پس از برادر شان راه او را برای پیروزی حق علیه باطل ادامه دادند و این یک افتخار برای خانواده ما است

پيكر پاكش در روز 22بهمن 1357در قطعه 21 بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد و جزو اولين لاله هاي اين انقلاب تبديل گشت.  خوش به سعادتش

براي شادي روحش عزيزش صلوات

 

برگرفته از روزنامه همشهري