شهید قاسم قربانی دستجردی

   ١٠٢١
   قربانی دستجردی
   قاسم
   حسین
   
   محصل
   ١٥ فروردین ١٣٤٩
   ٢١ دی ١٣٦٥
   شلمچه
   رزمنده
 
 
توضیحات

 

گوشه ای از زندگی برکت شهيد قاسم قرباني دستجردي

 

شهيد قاسم قرباني دستجردي فرزند حسين در تاريخ 15/3/1349 در يک خانواده کاملاً مذهبي در جنوب شهر تهران به  دنيا آمد. ايشان هميشه در نماز جمعه و جماعت شرکت داشت. مبارزه عليه منافقين کوردل، مبارزه عليه رژيم منحوس پهلوي از فعاليت هاي سياسي و اجتماعي او به شمار مي روند. ايشان عاشق پدر و مادر بود و عاشق جبهه و جنگ بود. شهيد تحصيلات خود را تا پايان مقطع دوم راهنمايي ادامه داد و با اينکه محصل بود از طريق بسيج محل به جبهه اعزام شد و در جبهه مسئوليت تيربارچي را به عهده داشت و چون دو برادر بزرگش نيز در جنگ به شهادت رسيده بودند او هم براي شهادت لحظه شماري مي کرد. او همیشه مي گفت ما بايد سينه خود را سپر کنيم و جلوي گلوله هاي دشمن را بگيريم تا دشمن جرأت نکند به کشور تجاوز کند.                 

سرانجام پس از تلاش ها و رشادت هاي بسيار در تاريخ 11/10/1365 در شلمچه به درجه رفيع شهادت نائل آمد، ولي هنوز پيکر پاک اين شهيد به خانواده رجعت ننموده است، ولي پدر و مادر شهيد در بهشت زهرا قطعه 24 يک مزار به عنوان ياد بود درست نموده اند.

روحش شاد و راهش پررهرو باد.

 

 

آخرين خاطره از اعزام به جبهه شهيد قاسم قرباني دستجردي به روایت مادر بزرگوارش

 

از مادر شهيد قاسم قرباني دستجردي که قبل از قاسم دو پسر ديگرش هم به درجه رفيع شهادت نائل شدند، خواستيم يک خاطره از قاسم برايمان تعريف کند.

ایشان گفت: قاسم از سن سيزده سالگي عاشق جبهه و جنگ بود و خصوصاً از وقتي که دو برادرش به شهادت رسیدند او ديگر سراز پا نمي شناخت و بار آخري که مي خواست به جبهه اعزام شود بدون اينکه من متوجه شوم شناسنامه اش را دست کاری کرد و تاريخ تولدش را عوض کرد و وقتی متوجه شدم به مسجد رفتم و گفتم قاسم کجاست؟  آنها گفتند براي اعزام رفتند گفتم الان کجاست گفتند پايگاه مقداد است من به آنجا رفتم و ديدم در صف اول نشسته است وقتی منو ديد سرش را پايين انداخت و رنگ از رخسارش پريده بود به او اشاره کردم که بيا، ولي او دوباره سرش را به پايين انداخت سپس به يکي از برادران که از آنجا رد مي شد گفتم آن پسر را که در رديف جلو نشسته صدا کن و به او بگو کارش دارم. آن برادر رفت و قاسم را صدا کرد. بعد قاسم پیشم آمد من به او گفتم مادر چرا اینقدر ناراحتي من آومدم بدرقه ات کنم. مادر نيامدم که تو را برگردونم با شنیدن این حرف، خیلی خوشحال شد و مرا در آغوش گرفت و بوسيد و به من گفت مادر برايم دعاي خير کن.

وقتي براي عمليات مي رفت به يکي ازدوستانش مي گويد که به مادرم بگو من قاسم وار جنگيدم و قاسم وار شهيد شدم.

منتظر من نمان و هنوز که  هنوز است بعد از ساليان سال، پيکر پاک اين شهيد بزرگوار به خانواده اش رجعت نکرده است.

روحش شاد وراهش پررهرو باد.