بسمه تعالی
زندگینامه شهید غلامرضا آبسالان
با سلام برامام امت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با سلام درود به رزمندگان جبهه حق علیه باطل کلامم را با نام خدای در هم کوبنده ستمگران آغاز میکنم شهید غلامرضا آبسالان در سال 1331 در شاهرود در یک خانواده متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود تا ششم ابتدائی در شاهرود به تحصیل پرداخت بعلت کم بود درآمد پدر نتوانست بدرس ادامه دهد بعد از مدتی به تهران آمدند از سن 15 سالگی شروع به گرفتن روزه و به خواندن نماز پرداخت. و در تهرا با برادر بزرگش به کار پرداخت بعد از یکسالی با برادر برای کار سراجی مشغول کار شد و بعد از دو سال سراجی به کارخانه مبل ایران رفت و به کار اداری مشغول شد بعد از مدتی بخدمت زیر پرچم اشتغال یافت بعد از خدمت سربازی به کمک دوستان در سال 1352 در کارخانه ایران ناسیونال مشغول بکار شد و در سال 1335 بود که زندگی مشترک خویش را آغاز کردیم در آغاز زندگیمان جز مبارزه با مشکلات هیچ اختلافی نداشتیم بخصوص در زمینه اخلاقی که واقعاً هنمونه بود و ما زندگی پرباری را در این 6 سال بنا نهادیم در این مدت اواخلاق بسیار انسانی اسلامی داشت او میگفت زمانه خراب ما باید یک مملکت اسلامی داشته باشیم ولی ابرقدرتها نمیگذارند خیلی در این مسئله فکر میکرد تا اینکه الحمدالله انقلاب شد و به آرزویش رسید ثمره از دواج ما سه فرزند است دو دختر و یک پسر اوایل انقلاب بود که اوین فرزند ما بدنیا آمد سومین روز تولدش شاه خائن سرنگون شد و چهلمش بود که بختیار سرنگون شد شهید از این خوشحال بود که چه فرزند خوش قدمی خدا به ما عطا کرده است فعالیتهای شهید از اوایل انقلاب شکوهمند اسلامی شروع شد وقتی که پادگان را میگرفته که بختیار دستور حکومت نظامی داد همین که امام فرمود که به خیابانها بریزید به کمک برادرانش به پادگان جی و عشرت آباد رفته و مجروحین را حمل ونقل میکردند و بعد از چند روز برای قبرکردن به بهشت زهرا رفت چون اعتصاب ادامه داشت با دوستان مدت یک هفته در بهشت زهرا کمک مکردند برای قبرکنها چای درست میکردند و هم قبر میکندن و پس از باز شدن کارخانجات سرکار رفت و مشغول بکار شد وقتی امام دستور بسیج داد در انجمن اسلامی کارخانه بسیج شد به جهاد سازندگی در روستا ها می رفت و مردم را دعوت مینمود برای ؟؟؟ سازی به قزوین و برای برق کشی روستاها به ورامین رفت و به مدت دو هفته در در ورامین بود و برگشت در این انقلاب خیلی فعالیت داشت از مسجد محل چادر میبرد و در کارخانه برش میزد و بکمک برادران ؟؟؟ تا اینکه بجنگ تحمیلی شروع شد شهید به کمک برادران همکار برای جنگ زدگان چادر میدوختند.
تا اینکه برای اولین بار به پشت جبهه رفتند و بعد از ماموریت برگشتند شهید در کارخانه خیلی فعال بود بطوریکه انجمن اسلامی کارخانه میگفتند واقعاً که دواطلب بود برای هرکاری مدتی هم در پشت کارخانه به تابوت سازی مشغول بود هفتهای یک شب در جاده اتوبان کرج به پاسداری مشغول بود در این مدت دومین فرزند ما متولد شد وشهید نام او را روح الله گذشت چون میگفت هروقت نام روح الله را میشنوم انگار نام خدا را میشنوم تاینکه برای دومین بار به جبهه آبادان و اهواز رفتند به مدت یکماه در جبهه بودند چون از بسیج کارخانه میرفت یکماه بود وقتی از جبهه آمده بود روحیهاش خیلی عوض شده بود چون وقتی که جبهه نرفته بود میگفت همسرم بچهها را نگذارد زیادبه من انس بگیرد چون من آنقدر جبهه می روم تا شهید شوم بچهها خیلی زیاد به پدرشان علاقه داشتند وقتیکه برای دومین بار به جبهه رفته بود روح الله بشدت مریض شده بود بطوری که چند روز در بیمارستان بستری شد در طول این مدت من خیلی بچه ها را دلداری میدادم تا اینکه پدرش برگشت و بعد از یک هفته هنوز هم بچه مریض بود همیشه به بچه ها میگفت بابا من باز میروم جبهه دیگه گریه نکنی میخواهم تو هم مثل بابات رزمنده بای و بعداز مدتی من باز صاحب فرزندی شده بودم و صلاح خدا بود تا اینکه شهید برای سومین بار از من تقاضای جبهه رفتن کرد من راضی نشدم هروقت امام در تلویزیون سخنرانی میکرد و میگفت خانم امام به شما و امسال شما میگوید من میخواهم شما راضی باشی من چون پدری نداشتم از اینرو نگهداری سه فرزند برایم مشکل بود بر هر نحوه مرا راضی کرد و برای سومین بار بود که به جبهه میرفت گفت همسرم از فرزندانم زینب زمان و حسی زمان بساز همیشه سفارش این بود تا اینکه در شب 20/9/61 که من وضع حمل میکنم صبح 21/9/61 دعوت خدا را لبیک میگوید به دیدار معشوق خویش میرود من افتخار میکنم که همسر چنین باوفا داشتم وسعی میکنم فرزندانش را آنگونه که میخواست تربیت کنم تا اینکه ادامه دهند راه پدر خویش شوند روحش شاد و راهش پرراه رو باد خدا را شکر میکنم که به آرزویش که رسیدن به الله بود رسید امین یارب العالمین
طبق اظهارات همرزمان شهید غلامرضا آبسالان
زنده یاد غلامرضا برای وضوع گرفتن از سنگر خارج می شود و نماز را میخواند لحظه ای دور و اطرافش را می بیند هیچ کسی را نمیبیند که در همین حین دشمن ایشان را مورد هدف گلوله قرار میدهد و ایشان به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.