وصیت نامه شهید علی اکبر (حمید) قرقچیان
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب علی اکبر (حمید) قرقچیان فرزند مصطفی متولد 1344 شماره شناسنامه 1369 وصیت میکند:
سلام بر پدر و مادر عزیز تر از جانم .امیدوارم که شما مرا به مانند آنکه من شما را حلال کرده ام شما هم من را حلال کرده باشید. سلام برمادرم که 16 سال زحمت مرا کشیده است. اگر مادر در قلب تو این بگذرد که بچه خود را در راه خدا فدا کرده ای واقعا مادری صالح برای من هستی مادر از من به شما این وصیت است که وقتی بر سر مزارم آمدید اصلا گریه و زاری نکنید شاید در آنجا منافقی باشد و سوء استفاده بکند در جای خلوت اشکالی ندارد و هرکس گفت چرا بچه ات را از دست داده ای بگو بچه من فدای اسلام و رهبر انقلاب شد و او راه خود را یافته بود. الحمد لله مالی ندارم که راجع به آن حرف بزنم ولی پولی که به نام من در بانک است همه آن مال شماست به آنهای که احتیاج دارند بدهید. من نمی گویم که برای من مجلس ختم و هفت بگیرید ولی اگر گرفتید در مجلس ختم رضای آقا مهدی قرآن بخواند و سینه بزنید چون من از سینه زنی خیلی خوشم میآید. شما خود به هرکس از فامیلها که گریه می کند بگویید روح حمید راضی نیست که شما گریه کنید فقط در آخر هیئت این دعا را بکنند:
خدایا تا ظهور حضرت مهدی امام ما را نگهدار خدایا لحظه ای ما را به خود وامگذار خدایا تمام مسلمین را به راه راست هدایت بفرما فرج امام زمان را هرچه زودتر نزدیک بفرما بر شما واجب است هرجا که دیدید کسی به این انقلاب یا امام بد گفت تو دهنی به او بزنید خدا میداند که می خواستم هفتاد جان داشتم که همه را فدای اسلام و رهبر کنم فقط خواهش من این است که سر قبر من گریه نکنید. خداحافظ
به دائی جلال و محمد حسین بگوئید که شما ها را دوست دارم و می خواهم هرجا دیدید کسی حرف مفت می زند او را تو دهنی بزنید .
من نتوانستم از آقا حبیب خداحافظی کنم خیلی متاسفم امیدوارم که آقا حبیب مرا ببخشد خاله هم بهمچنین همه فامیلها می بخشند که نتوانستم خداحافظی کنم
حمید
خاله شهید علی اکبر (حمید) قرقچیان می گوید:
شهید فردی شوخ طبع خوش رو جوانمرد ورزشکاری با روحیه های پهلوانی بود او در گروه کماندو های شهید چمران دوره دیده بود و ....
دایی جلال شهید علی اکبر (حمید) قرقچیان كه خدا رحمتشون کنه می گفتن:
در عروسی يكي از آشنايان با شهید حمید شرکت کرده بودیم یک عده ای مجلس را مجلس گناه کردن شهید حمید قرقچیان اعلی الله مقامه الشریف بلند شد به اونا تذکر داد اونها هم اعتنا نکردن حمید به ما گفت نشستن تو این مجلس گناه هست بیایید بریم بیرون با این که از ما خیلی کوچک تر بود و اون وقت هنوز به تکلیف هم نرسیده بود ولی همه قبولش داشتن معتقد تر آگاه تر با بصیرت تر بیرون که اومدیم بهش گفتم دایی شاید صاحب مجلس بدش بیاد می خواستم ببینم چی می گه ! ولی اون با ابهت و بزرگ منشی که دراون سن کم داشت گفت : صاحب مجلس از ما راضی بشه ولی خدا و امام زمان که ما را می بینند و صاحب اصلی ما هستن ناراضی باشند از این حرفش لرزه عجیبی تو دلم افتاد شادی عجیبی از این کارمون تو دلم احساس کردم .
با تشكر از:
کربلایی محمد صادق محسن زاده هدش
http://montazer2198.blogfa.com