شهید حميدرضا ملاحسنی

   ١١٣٩
   ملاحسنی
   حميدرضا
   حکمت الله
   
   
   ١ فروردین ١٣٤٤
   ١٢ آبان ١٣٦٢
   پنجوین عراق
   پیک گردان عمار
 
 
توضیحات

بازگشت با شهداي گمنام پس از 27 سال

شهيد «حميدرضا ملاحسني» به روايت خواهر و برادران

خبرگزاري فارس: شهيد «حميدرضا ملاحسني» با شهادت و رجعتش در تاريخ 12 مهر 89 به ‌عنوان شهيد گمنام، ثابت كرد كه شهدا زنده‌اند و بنا به مصلحت و اذن پروردگار در هر كه جايي آرام مي‌گيرند نور هدايت، هدايت‌خواهان مي‌شوند.

 

به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، مادر مي‌دانست كه او ديگر برنمي‌گردد زيرا وقتي براي آخرين بار كه به جبهه مي‌رفت، نگذاشت كه او در بدرقه راهش آية‌الكرسي بخواند تا بلكه روح بي‌تاب خود را از قفس تن آزاد كرده و به سوي معشوقي كه سال‌ها انتظار ديدارش را مي‌كشيد، پرواز كند. معشوقش چه وعده‌اي به او داده بود كه زيباترين مهر مادري را به اين وعده فروخت؟
تا اينكه شهيدحميدرضا ملاحسني در سال 1362 در منطقه پنجوين و عمليات «والفجر 4» به شهادت رسيد ولي پيكر مطهر او سال‌ها مفقود ماند.

روزها در پي هم مي‌گذشت؛ كوچه‌هاي انتظار و بي‌خبري از حميدرضا، تنها خواهرش را بي‌تاب‌تر مي‌كرد؛ اين خواهر دلسوخته با چشم‌هايي اشكبار بارها بر مزار شهيد «سيداحمد پلارك» حاضر ‌شده و اين شهيد را با مادرش حضرت زهرا (س) قسم مي‌داد تا خبري از شهيد حميدرضا برايش بياورند.
در اين زمينه گفت‌وگويي با اعضاي خانواده شهيد «حميدرضا ملاحسني» پيرامون چگونگي معرفي شهيد و بيان خاطرات از اين شهيد داشتيم؛ اين گفت‌وگو را فقط اهل دل بخوانند.

* حميدرضا براي شهادت لحظه‌شماري مي‌كرد

برادر ارشد شهيد «حميدرضا ملاحسني» در خصوص اعزام برادرش به جبهه، اظهار مي‌دارد: شهيد حميدرضا نخستين بار در مهر سال 1361 در عمليات والفجر مقدماتي از لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) در منطقه عمومي فكه حضور يافت؛ بنده نيز از تيپ سيدالشهدا (ع) به منطقه اعزام شده بودم.
وي ادامه مي‌دهد: بعد از عمليات، به دوكوهه برگشتيم؛ شهيدحميدرضا را در آنجا ملاقات كردم؛ نگاهم به نگاهش بود؛ وي با قدي نسبتاً كوتاه‌تر از بنده و كلاهي كه روي سرش داشت، با حالت غبطه و حسرت از اينكه به شهادت نرسيده بود، به من نگاه مي‌كرد؛ دست چپ خود را به من نشان داده و با حسرت گفت « داداش! تركش به سمت من آمد و از كنار دستم رد شد»؛ قسمتي از آستين شهيد حميدرضا بر اثر اصابت تركش پاره شده بود و در ادامه با حسرت گفت «داداش! اگر تركش يك ذره به طرف قلبم اصابت مي‌كرد، در دفعه اول حضور در عمليات، به شهادت مي‌رسيدم».
ملاحسني اضافه مي‌كند: شهيد حميدرضا پس از اين عمليات به تهران برگشت؛ در 12 آبان 62 در «عمليات والفجر 4» و منطقه عمومي پنجوين با مسئوليت پيك گردان عمار به شهادت رسيد ولي پيكر مطهرش مفقود شد.
وي با اشاره به خصوصيات اخلاقي شهيد ملاحسني، خاطرنشان مي‌كند: دل بريدن از خانواده و دوستان از سوي شهيد براي ما مشهود بود؛ وي نزديك غروب آفتاب به مسجد مي‌رفت و حدود 2 تا 3 ساعت به عبادت و راز و نياز مي‌پرداخت؛ براي حميدرضا مسلم بود كه به شهادت مي‌رسد؛ وي حتي در وصيت‌نامه خود اشاره كرده بود «اگر جسمي ناتوان از من باقي ماند كه اميد آن كم است، آن را در كربلاي ايران يعني بهشت‌زهرا (س) دفن كنيد و اگر جسمي براي شما نيامد اين را بدانيد كه فاطمه زهرا (س) و امام زمان (عج) بر بلاي سر ما مي‌آيند و ما تنها نيستيم».

* شهدا با تربيت اسلامي و روزي حلال به شهادت دست يافتند

برادر دوم شهيد «حميدرضا ملاحسني» در ادامه بيان مي‌دارد: تمام شهداي بزرگوار به خاطر تربيت صحيح و اسلامي و خوردن روزي حلال به بالاترين درجه معنوي كه شهادت است، نائل آمدند؛ پدر و مادر بزرگوارم بي‌سواد بودند ولي بصيرت داشتند؛ پدرم سال 42 كه بنده يك ساله بودم به محضر حضرت امام خميني(ره) رفتند و رساله‌اي از امام خميني (ره‌) ‌گرفتند؛ پدرم، رساله را تا سال 1356 در منزل نگه داشت؛ با توجه به فعاليت‌هاي انقلابي و خطر دستگيري، رساله را در باغچه حيات خانه دفن كردند.
وي ادامه مي‌دهد: ملاك و معيار پدر و مادرم شخص امام خميني(ره) بودند و اگر آنها احساس مي‌كردند حتي من كه پسرشان بودم از حضرت امام (ره) فاصله گرفتم، يقيناً دور ما را خط مي‌كشيدند.
وي بيان داشت: پس از حمله عراق به ايران و آغاز جنگ تحميلي، به همراه پدر در جبهه حضور يافتيم؛ پدر در عمليات «والفجر 4» در منطقه كوزران بود؛ شهيد حميدرضا 20 روز قبل از شهادتش به ديدار پدر رفته و مقداري خوراكي براي ايشان برده بود؛ بعد از عمليات «والفجر 4» پدرم نيز براي تلافي اين كار شهيد حميدرضا، جيبش را پر از خوراكي مي‌كند و به منطقه پنجوين مي‌رود.
برادرشهيد «حميدرضا ملاحسني» ادامه مي‌دهد: پدرم فرد خوشرويي بود و رزمندگان در منطقه وي را خوب مي‌شناختند؛ زماني كه ايشان به منطقه مي‌رسند، كسي از پدر استقبال نمي‌كند؛ پدرم نزديك سنگر شهيد همت مي‌شود [پدرم شهيد همت و شهيد رضا چراغي را در معراج شهدا كفن كردند] وقتي شهيد همت پدر را مي‌بيند، آغوشش را باز كرده و مي‌گويد «از حميد هيچ خبري نيست» پدر از شهيد همت مي‌پرسد «چي شده؟» و شهيد همت پاسخ مي‌دهد «گم شده»؛ شهيد همت در ادامه به پدر مي‌گويد «يقيناً حميدرضا شهيد شده چون حالات و روحيه‌ خاصي پيدا كرده بود».
وي مي‌گويد: بنده همزمان با جريان شهادت و مفقود شدن حميدرضا در قرارگاه رمضان بودم؛ شنيده بودم كه صدام، پيكر تعدادي از شهداي ارتفاعات كانيمانگا را در شهر سيدصادق عراق دفن كرده است؛ برحسب اتفاق از گورستان عمومي شهر، سيدصادق مقداري خاك به عنوان يادگاري براي مادرم آوردم؛ به مادر نيز گفتم اين خاك، جايي است كه تعدادي از شهداي كانيمانگا ـ عملياتي كه شهيد حميدرضا در آن حضور داشت ـ را در آن جا دفن كرده‌اند. گويا شهيد حميدرضا هم در همان‌جا تفحص شده بود.
برادر دوم شهيد ملاحسني درخصوص بازگشت شهيدان بعد از سال‌هاي بعد از جنگ تحميلي، اضافه مي‌كند: بازگشت شهدا بعد از سال‌ها انجام مأموريت آنهاست؛ برادر ما نيز بعد از 27 سال براي مأموريت به بوستان نهج‌البلاغه آمده‌ است و اين موضوع كه برادرم در اين بوستان با سنگ مزار شهيد گمنام به خاك سپرده شده است، عجيب نيست.
وي درباره خصوصيات شهيد «حميدرضا ملاحسني» مي‌گويد: شهيد حميدرضا هميشه از پوشيدن لباس‌هاي نو پرهيز مي‌كرد؛ وي در ابتدا كفش‌هاي نو را خاك‌آلود ‌كرده، سپس مي‌پوشيد و دليل اين كار جلوگيري از حسرت خوردن بچه‌هاي محله بود.
برادر شهيد «حميدرضا ملاحسني» بيان مي‌دارد: شهيد ملاحسني 10 روز قبل از شهادت، نامه‌اي به مادر ‌نوشته و در بالاي نامه مي‌نگارد «آخرين نامه»؛ وي در اين نامه نوشته بود «مادر من را ببخشيد كه لباس‌هاي داخل ساك ـ كه از منطقه براي شما مي‌آيد ـ تميز نيست، من وقت نكردم آنها را بشويم»؛ حميدرضا 3 تا 4 سال از ما كوچك‌تر بود ولي بسيار بزرگ بود و به ما آبرو داد.

* ممانعت شهيد حميدرضا از تهيه مزاري در بهشت‌زهرا (س) به نام شهيد مفقود

برادر سوم شهيد «حميدرضا ملاحسني» اظهار مي‌دارد: شهيد حميدرضا در خانواده‌اي رشد يافت كه قبل از انقلاب تلويزيون در آن خانه نبود و پدرم از تلويزيون به عنوان لانه شيطان ياد مي‌كرد كه پس از انقلاب و تغيير محتواي برنامه‌ها، پدر اجازه دادند تلويزيون را روشن كنيم. بعد از سال‌ها آثار تربيت و روزي حلال را در شهيد حميدرضا مي‌ديديم؛ زماني كه وي به نماز مي‌ايستاد، طوري محو نماز مي‌شد، كه گويي در اين عالم نيست.
وي درخصوص پيگيري امور مربوط به پيدا شدن پيكر شهيد حميدرضا ملاحسني، ادامه مي‌د‌هد: در طول اين چند سال، هر موقعي كه شهيدي را به معراج شهدا مي‌آوردند، بنده به آنجا مراجعه مي‌كردم. بر طبق شواهد شهيد حميدرضا و شهيد اسفندياري در عمليات «والفجر 4» مجروح شده بودند؛ بعد از مدتي پيكر شهيد اسفندياري را آوردند ولي از شهيد حميدرضا نشد.

برادر شهيد «حميدرضا ملاحسني» مي‌گويد: بعد از سال‌ها انتظار و نيامدن خبري از حميدرضا، 2 سال پيش تصميم گرفتيم براي شهيد حميدرضا قبري در بهشت زهرا (س) تهيه كنيم؛ اين موضوع را با مسئولان بهشت‌زهرا (س) مطرح كرديم؛ بعد از اين تصميم در خوابي صادقانه، شهيد حميدرضا را در يك جاي باصفايي ديدم؛ شهيد حميدرضا گفت «شنيدم مي‌خواهيد براي من قبر بگيريد» گفتم «بله، هماهنگ شده در بهشت‌زهرا (س) اين كار را انجام دهيم» شهيد گفت «نگيريد» گفتم «چرا؟» پاسخ داد «بعداً مشخص مي‌شود كه من كجا هستم».

* شهيدحميدرضا گفت «به اذن خداوند مشييعانم را شفاعت مي‌كنم»

تنها خواهر شهيد «حميدرضا ملاحسني» بيان مي‌دارد: دفعه آخر كه شهيد حميدرضا مي‌خواست به جبهه اعزام شود، گفت «از شما و مادر راضي نيستم اگر پشت من آيةالكرسي بخوانيد تا من باز هم از جبهه به منزل برگردم؛ زيرا همرزمانم كه جوار من بودند به شهادت مي‌رسند ولي من به شهادت نمي‌رسم».
وي ادامه مي‌دهد: لحظات آخر اعزام شهيد حميدرضا، مادرم در آشپزخانه بود؛ شهيد به بنده گفت «تو را به خدا قسم مي‌دهم، نگذار مادر بيرون بيايد و من را ببيند» گفتم «حميد! مادر بعداً گله‌مند مي‌شود» جواب داد «بعداً از دلش در مي‌آورم»؛ طبق نظر شهيد حميدرضا قضيه رفتن وي را به مادر نگفتم؛ بعد از اينكه حميدرضا رفت، به مادرم گفتم «حميدرضا رفت و از من خواست تا شما را در جريان رفتنش قرار ندهم»؛ مادر گفت «اگر اين طور است، حميد ديگر برنمي‌گردد».
خواهر شهيد «حميدرضا ملاحسني» بيان مي‌دارد: بعد از عمليات «والفجر 4» قرار بود پدرم از جبهه به منزل بيايد؛ 2 روز قبل از آمدن پدر در رؤياي صادقانه ديدم پشت بلندگوي مسجد اعلام كردند كه يك شهيد مفقودالاثر را مي‌خواهند تشييع ‌كنند؛ سراغ اسم شهيد مفقود را گرفتم و به بنده گفتند شهيد مفقود، حميدرضا ملاحسني است.

وي مي‌گويد: پدر از جبهه برگشت و خبر مفقود شدن حميدرضا را داد؛ سپس قرار شد مراسم بزرگداشت در مسجد برگزار كنيم؛ با توجه به فعاليت‌هاي حميدرضا در دستگيري عاملان منافقين، مادرم گفت «در مسجد و مراسم شهيد حميدرضا، خانواده منافقان حضور پيدا مي‌كنند لذا نبايد گريه كنيم» در مسجد نشسته بوديم كه از گوشه چشمم اشك‌ جاري شد، همان لحظه مادرم اشاره كردند كه گريه نكنم.

خواهر شهيد ملاحسني ادامه مي‌دهد: چند باري كه دلتنگ شهيد حميدرضا مي‌شدم،‌ او را قسم مي‌دادم تا خبري به من بدهد؛ يك بار او را در رؤياي صادقانه با لباس بسيجي و خاك‌آلود ديدم؛ از سر تا نوك پاي او را بوسه زدم؛ وي گفت «آبجي! اين چه حركتيه؟» گفتم «تو اصلاً از خودت نشانه نمي‌دهي و نمي‌گويي كجايي؟» يك خيمه‌ سبزرنگ را به من نشان داد داخل خيمه‌ نور بود و گفت «من در اين بيابان از آقا محافظت مي‌كنم» حميدرضا در آن خواب حتي از فرزند بنده ياد كرد و مي‌خواست مرا متوجه كند كه من در زندگي شما هستم.

وي مي‌افزايد: حدود 5 سال پيش سر مزار شهيد پلارك رفتم؛ عكس شهيد حميدرضا در داخل قاب شهيد پلارك را ديدم؛ داخل آن قاب شماره تلفن منزل را انداختم؛ يك روز بعد، يك خانم از طرف شهيد پلارك با من تماس گرفت؛ به وي گفتم عكس برادر مفقودم داخل قاب عكس شهيد پلارك است و بالاي عكس برادرم نيز يك علامت زده شده است، اين چه موضوعيتي دارد؟ آن خانم خود را كنيز شهيد پلارك معرفي كرد و گفت «عكس‌هاي داخل قاب، متعلق به دوستان شهيد پلارك است و زماني كه دوستانش به شهادت مي‌رسيدند، شهيد پلارك در كنار عكس علامت مي‌زد».

خواهر شهيد «حميدرضا ملاحسني» ادامه مي‌دهد: شهيد پلارك از جمله شهدايي است كه به خواندن زيارت عاشورا مبادرت مي‌ورزيد؛ اصلاً غيبت نمي‌كرد و هميشه اعضاي وضو را پس از وضو گرفتن با گلاب معطر مي‌كرد و اين خصوصيات شهيد منجر شد كه علاقه بنده به شهيد پلارك بيش از پيش شود. اوايل سال 89 سر مزار شهيد پلارك حاضر شدم؛ گفت‌وگويي با اين شهيد داشتم؛ او را به مادرش حضرت زهرا (س) قسم دادم و گفتم «شهيد پلارك مي‌دانم مقام بالايي داري؛ به حميدرضا بگو به خواب من بيايد؛ از او هيچ خبري نداريم و سلام من را به حميدرضا برسونيد».

وي بيان مي‌دارد: شب دوم بعد از اين گفت‌وگو در رؤيايي صادقانه ديدم، جمعيت خيلي زيادي شايد نيمي از جمعيت حماسه 9 دي، از خيابان سردار جنگل عبور مي‌كنند؛ صداي حميد را شنيدم كه گفت «آبجي! به اذن خداوند، تمام اين تعداد را شفاعت مي‌كنم» گفتم «دليلش چيست؟ تو چرا اين تعداد را شفاعت مي‌كني؟» گفت «تمام اين افراد براي تشييع‌ جنازه من آمده‌اند» يك مردي هم از آن كنار عبور مي‌كرد و داخل جمعيت نيامد، حميدرضا گفت «آبجي! اين آقا را هم شفاعت مي‌كنم».

ملاحسني مي‌گويد: صبح از خواب بيدار شدم؛ اميدوار شدم كه خبري از حميدرضا خواهد آمد بعد از اين خواب دخترم هم خواب‌هايي را مبني بر رجعت شهيد حميدرضا ديده بود؛ روز 12 مهر امسال مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) قرار شد كه 3 شهيد گمنام را در بوستان نهج‌البلاغه به خاك بسپارند. همسرم و دخترانم در مراسم حضور پيدا كردند ولي متأسفانه بنده در آن روز نتوانستم در مراسم تشييع شهداي گمنام حضور پيدا كنم.

* زيارت شهيدگمنام 18 ساله مرا از خود بيخود كرد

حميدرضا ملاحسني كه 2 سال بعد از شهادت شهيد «حميدرضا ملاحسني» به دنيا آمده ‌است، اظهار مي‌دارد: در سالروز شهادت امام جعفرصادق (ع) و 12 مهر امسال، ‌موفق به حضور در مراسم تشييع پيكر 3 شهيد گمنام در بوستان نهج‌البلاغه نشدم. ساعت 5 بعدازظهر به تنهايي به زيارت مزار شهداي گمنام كه به تازگي ميزبان آنها شده بوديم، رفتم؛ سرمزار شهيد گمنام اول حاضر شدم فاتحه‌اي خواندم؛ سرمزار شهيد گمنام وسط ايستادم؛ يكدفعه از خود بيخود شدم و بدون اينكه متوجه باشم حدود 7 تا 8 دقيقه فقط گريه كردم؛ علت اين حالت را نيز نمي‌دانستم. گل‌هاي روي سنگ مزار را كنار زدم؛ روي سنگ مزار نوشته شده بود «شهيد 18ساله، محل شهادت منطقه پنجوين در عمليات والفجر 4».

وي ادامه مي‌دهد: با ديدن مشخصات روي سنگ مزار، با برادرم تماس گرفتم و گفتم اين دفعه به معراج شهدا مراجعه كرديد؟ كه پاسخ منفي دادند. جريان زيارت مزار شهيد گمنام را براي برادران و خواهرم شرح دادم و مشخصات شهيد را به آنها گفتم و خواهرم مرا به آرامش دعوت كرد.

* شهيد حميدرضا گفت «من همان شهيد قبر وسطي بوستان نهج البلاغه هستم»

تنها خواهر شهيد «حميدرضا ملاحسني» در ادامه اظهارات خود، خاطرنشان كرد: همان شب كه حميدرضا جريان را براي من تعريف كرد؛ روبروي قاب عكس شهيدحميدرضا ايستادم و گفتم «حميدجان! باز هم مي‌خواهي بروم پيش شهيد پلارك؟ خودت بيا و به من بگو كجا هستي تا قلبم مطمئن شود،‌ مي‌گويند اين قبر براي شماست».

وي ادامه مي‌دهد: يكي از اقوام ما كه از اين جريانات اطلاعي نداشت، در خوابي صادقانه مشاهده كرده بود كه شهيد حميدرضا ‌گفته بود «من همان شهيد قبر وسطي بوستان نهج البلاغه هستم».

* شهيد حميدرضا از زيبايي‌هاي دنيا دل بريده بود

همسر خواهر شهيد «حميدرضا ملاحسني»، اظهار مي‌دارد: 12 مهر امسال در مراسم تشييع پيكر 3 شهيد گمنام بوستان نهج‌البلاغه حضور يافتم؛ سرمزار شهيد گمنام فاتحه‌اي قرائت كردم؛ در جوار مزار شهيد گمنامي كه در وسط به خاك سپرده شده بود، نشستم؛ حالت عجيبي داشتم گويي چندين سال است او را مي‌شناسم؛ بغضم تركيد و بر مزارش اشك ريختم.
وي ادامه مي‌دهد: بعد از نماز مغرب به منزل آمدم، حميدرضا هم حال عجيبي داشت ‌كه در رابطه با اين قضيه باهم صحبت كرديم؛ مدركي نداشتيم ولي شهيد به ما القا مي‌كرد و مي‌خواست ما را متوجه خودش در بوستان نهج‌البلاغه كند.
همسر خواهر شهيد «حميدرضا ملاحسني» در خصوص شهيد، مي‌گويد: بنده از 10 سالگي شهيد ملاحسني را مي‌شناختم؛ وي در سن10 تا 14 سالگي مكبر مسجد بود و بعد از هر نماز همراه تكبير حديثي از ائمه اطهار (ع) قرائت مي‌كرد؛ وي در 14سالگي در مسجد به بچه‌ها قرائت قرآن كريم آموزش مي‌داد.
شهيد حميدرضا طبق 16 عنوان از دستور امام خميني(ره) در خودسازي عمل مي‌كرد، يك جوان 18ساله از نظر اسلامي و مذهبي به مرحله‌اي رسيد كه با خلوص نيت از خداوند شهادت را طلب كرد و به شهادت رسيد.

* رضايت مادر براي شهيد حميدرضا خيلي مهم بود

تنها خواهر شهيد «حميدرضا ملاحسني» در ادامه، خاطرنشان مي‌كند: رضايت مادر براي شهيد حميدرضا خيلي مهم بود؛ وقتي مادر در هواي گرم، آشپزي مي‌كرد، شهيد با بادبزن سعي مي‌كرد محيط را براي مادر قابل تحمل كند. شهيدحميدرضا بعد از مدتي با جمع‌ كردن پول‌هاي خود، يك دستگاه تهويه هوا براي آشپزخانه گرفت، مادرم به او گفت «‌خودمان مي‌خريديم تو براي چي‌ اين كار را كردي»‌ پاسخ داد «مادر! بعداً اين را مي‌بيني، ياد من مي‌كني».

وي ادامه مي‌دهد: شهيد در روزهاي دوشنبه و پنج‌شنبه روزه مي‌گرفت و مي‌گفت «اين روزه‌ها سپري در مقابل آتش جهنم مي‌شود»، كتاب‌هاي معاد شهيد دستغيب را مطالعه مي‌كرد، قبل از خواب به خواندن سوره واقعه مبادرت مي‌ورزيد و ما را به آن سفارش مي‌كرد.

بنابراين گزارش، حكمت‌الله ملاحسني پدر شهيد حميدرضا، پس از جانباز شدن در دوران دفاع مقدس، در معراج شهدا فعاليت مي‌كرد؛ وي به دوستان نزديك گفته بود، مديون هستيد، اگر جنازه پسر مفقودم رجعت كند ولي نگذاريد خودم او را غسل و كفن كنم. وي پس از 12 سال انتظار در سال 74 به رحمت خدا رفت. عفت لهاردي مقدم، مادر شهيدحميدرضا كه فرزندي باتقوا و مخلص را در دامان خود پروردانده بود، در سال 79 و پس از 17 سال چشم‌انتظاري دعوت حق را لبيك گفت.

 

 

شناسایی شهید مفقود پس از ۲۷سال

شهید حمیدرضا ملاحسنی در سال ۱۳۴۴ در خانواده‌ای متدین و انقلابی در تهران چشم به جهان گشود و تحت تربیت مکتب عاشورایی امام خمینی (ره) رشد کرد و در سن ۱۷ سالگی عازم مناطق عملیاتی حق علیه باطل شد. وی در عملیات «والفجر ۴» در حالی که ۱۸ سال از بهار زندگی‌اش می‌گذشت، به دست دشمن بعثی به شهادت رسید و پیکر مطهرش مفقود شد.

به گزارش فارس، بنا به اظهار تنها خواهر شهید، مدتی قبل از تدفین شهدای گمنام در این محل، هنگامی که ایشان به زیارت قبور مطهر شهدا در بهشت زهرا (سلام الله علیها) رفته بودند، بر سر مزار شهید «سیداحمد پلارک» حاضر شده و عکس برادرش را به همراه این شهید و چند رزمنده دیگر مشاهد می‌کند و شهید پلارک را به جده‌اش حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) قسم می‌دهند که عنایت بفرمایند خبری از برادر مفقودش برسانند تا خانواده از چشم انتظاری درآیند. چند شب بعد از این توسل، خواهر شهید در رؤیای صادقه مشاهده می‌کند که شهید حمیدرضا در منطقه پونک با جمعیت زیادی در حال حرکت است، وقتی علت را از ایشان جویا می‌شود، می‌گوید «اینها برای تشییع من آمده‌اند و بنده هم به اذن خداوند همه آنها را شفاعت می کنم».

بر این اساس و طی تحقیقات میدانی از مراجع مربوطه مشخص شد، یکی از شهدای گمنام تدفین شده در بوستان نهج‌البلاغه با عنوان پیک گروهان شهید باهنر، گردان عمار، لشگر ۲۷محمد رسول الله (صل الله علیه و آله) تحت فرماندهی شهید والامقام محمد ابراهیم همت به همراه پدرش در جبهه شرکت داشته است، در جریان عملیات «والفجر۴» در منطقه کوهستانی پنجوین عراق، در تاریخ ۱۲ آبان ۶۲ مجروح و به همراه تنی چند از همرزمان به دست نیروهای بعثی افتاده است و طبق اعلام نیروهای اطلاعاتی ایران، بعثی‌ها مجروحین را به شهادت رسانده و در شهر «سید صادق» عراق به خاک سپرده‌اند.

در اوایل سال ۱۳۸۹ تعداد ۱۲ شهید معظم در عملیات عمرانی توسعه شهر «سیدصادق» عراق کشف و طی مراسم با شکوهی به جمهوری اسلامی ایران تحویل داده شدند و تعداد ۳ تن از این شهدای عزیز با درخواست شهردار وقت تهران و موافقت ستاد شهدای گمنام کشور با حضور مردم تهران در تاریخ ۱۲ مهر ۸۹ همزمان با سالروز شهادت امام جعفرصادق (ع) در بوستان نهج‌البلاغه واقع در میدان پونک به خاک سپرده شدند.

شهید بزرگوار پس از آرمیدن در این نقطه، مجدداً طی چند مرحله در رؤیای صادقه به بستگان نسبی (برادر) و سببی (یکی از اقوام) اعلام کرد «من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم». به این ترتیب صحت تعلق قبر مطهر به شهید بزرگوار «حمیدرضا ملاحسنی» بر اساس تطبیق رویاهای صادقه با اسناد و شواهد موجود اثبات شد.

در روز جمعه ۱۲ آذر ۸۹ این مکان مقدس به قدوم مبارک ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خامنه‌ای (مدظله العالی) متبرک و منوّر شد و معظم له در جریان کرامت و اعلام هویت شهید قرار گرفتند.

سالروز شهادت شهید «حمیدرضا ملاحسنی» مصادف با ۲۷ محرم‌الحرام بود که همرزمان و خانواده این شهید ساعت ۱۹ فردا ۱۲ دی گرد هم آمده تا یادش را گرامی دارند.