خاطره ای از شهید: محمود رضا پاینده تبار
یک شب از سنگر آمدم بیرون تا برای نماز مغرب و عشا وضو بگیرم که همسنگرانم به من گفتند برای ما هم آب بیاور تا ما هم در سنگر وضو بگیریم من هم چراغ قوه ای دستم گرفتم و راه افتادم و در آن تاریکی شب متوجه شدم وارد باتلاق شده ام و هر کاری کردم نتوانستم بیرون بیایم و حدود 2 ساعت در آن بودم و تا چانه در آن باتلاق فرو رفته بودم ولی با آن حال نماز مغرب و عشا خود را خواندم چون نمیدانستم میمیرم یا که نجات پیدا میکنم ولی بعد از چند دقیقه دیدم چند رزمنده داد میزنند که آنجا چه کار میکنی و چرا بیرون نمی آیی و من در جواب آنها به سختی گفتم که من در باتلاق گیر کرده ام و نمیتوانم تکان بخورم آنها گفتند چراغ قوه ای که داری بالا بگیر و دست خود را دراز کن تا ما طنابی اندازیم و تو را نجات دهیم وقتی من نجات پیدا کردم و با آن وضع به سنگر آمدم همسنگرانم از من پرسیدند محمود کجا بودی پس چرا آب نیاوردی این چه سر و وضعی است که داری گفتم در باطلاق گیر کرده بودم و چند نفری مرا از باطلاق با طناب در آوردند و وقتی برای تشکر خدمت آنها رفتم دیدم که آنها نیستند نه در سنگر و نه در هیچ جای دیگر از همه رزمنده ها تک تک پرسیدم که آیا شما مرا نجات دادید می گفتند نه و بعد فهمیدم که در آن تاریکی شب خداوند مرا بخاطر خواندن نماز به وسیله امامان و فرشتگان نجات داده است.
وصیتنامه شهید: محمود رضا پاینده تبار
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله
با سلامی به وسعت بیابانهای سرزمین های شهیدان جاودان تاریخ بشریت به خدمت یگانه اسوه تاریخ آزادگی و سرور و سالار شهیدان حسین بن علی (علیه السلام) و با سلامی به گرمی قلبهای مهربان رهروان عاشق آن حضرت به خدمت فرزندش یگانه منجی عالم بشریت و تک ستاره آسمان ولایت حضرت ختمی مرتبت مهدی موعود (عج) و با سلامی به طراوت و شادابی گلهای بهاری به خدمت نایب بر حقش روح خدا، خمینی کبیر و با سلامی به عظمت شجاعت امام بخدمت تمامی شب زنده داران سنگرهای نورعلیه ظلمت و با سلامی به گرمی خون عاشقان صادق بر جمیع شهیدان گلگون کفن کربلای ایران و با سلامی به پاکی عفت و عصمت فاطمه (سلام الله علیها) به تربیت کنندگان حسن و حسین های ایران
بارالها تو را شکر میکنم که به ما توفیق جهاد و شهادت در راه خودت را به ما عنایت فرمودی و تو را شکر که زندگی ما را در روزگاری قرار دادی که بتوانیم در مملکتی که برای رضای تو بپا خواسته راه و روش مولایمان حسین (علیه السلام) را ادامه دهیم.... راه استادی که نوشتن با قلم شمشیر و مرکب خون را به ما آموخت
خدایا در قرآنت فرمودی: اگر خدا را یاری کنید هیچکس بر شما غلبه نمی تواند بکند ...
با ایمان به آیاتت و برای رضایت و با توکل به تو برای یاری دینت و برای یاری فرزند رسولت خمینی کبیر به ندای هل من ناصر ینصرنی در کربلاهای این مرز و بوم بپاخواسته تا سرحد پیروزی از پای نخواهیم نشست
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند آنکه او را غم جان است به دریا نرود
پدر و مادرم، دوستان و اطرافیان خواهش می کنم ننشینید و نگویید اگر نمیرفت شهید نمی شد ...نه!
به گفته شاعر:
آنجه نصیب است نه کم می دهند گر نستاني به ستم ميدهند
هر چه او بخواهد همان است و ما راضییم به رضایتش. در مورد جنگ هم من با بینش وسیع اسلامی حرکت کـــرده ام و شهادت را تکامـــل سریع و ارتقایی وآلا درک کــرده ام و همیشه دعــا مــی کردم که خداونــد لیاقتش را نصیب من هم گرداند و این اجازه را هم به هیچ کس نمیدهم که از حرکت من به نفع خودش سوء استفاده کند چون این حرکت فقط و فقط مخصوص ذات لایزال الهی است.
پدر عزیزم:
با شنیدن خبر شهادتم اول کاری که میکنید دو رکعت نماز شکر بخوان و خدا را شاکر باش انشاءالله خداوند به شما صبر بدهد. محبتهای شما قابل ذکر نیست، نمی دانم با چه زبانی از شما تشکر کنم ما که قابل نیستیم انشاءالله خداوند اجرتان رابدهد.
مادر عزیزم:
تو در زندگی مظلوم بودی و من تو را خیلی اذیت کرده ام من را حلال کن و اگر زمانی با تو بلند صحبت کردم مرا ببخش. انشاءالله خداوند به شما صبر و اجر بدهد.
خواهر گرامیم:
مهربانی هایت را هرگز فراموش نمی کنم، سعی کن همچون حضرت زینب (سلام الله علیها) مقاوم باشی و همچون حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرزندانت را تربیت کنی.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته